کار آفرینی که خیر شد
علی علی نژاد
رفته بودم که با او به عنوان یک خیر مدرسهساز گفتوگو کنم، اما رحیم بهروزنیا نه فقط یک خیر مدرسهساز، بلکه الگویی برای جامعه است. الگویی که متانت، تواضع و بزرگی را در کلام و رفتارش میتوان دید. او کارآفرینی است که با وجود مشکلات اقتصادی همهگیر در جامعه، همچنان عاشقانه و با موفقیت به کار خود در زمینه تولید ادامه میدهد، رحیم بهروزنیا متولد فروردین ۱۳۲۶ در محله عشرت آباد مشهد است، گفتوگو با این خیر مدرسه ساز را می خوانید.
در محله عشرتآباد مشهد به دنیا آمدید، این محله در آن زمان چگونه بود و اکنون چه فرقی کرده است؟
عشرتآباد یکی از محلههای قدیمی مشهد است، در ایام کودکی که ما در آنجا زندگی میکردیم همزمان با تغییر در جامعه، زندگی در این محله نیز به سرعت تغییر میکرد. منازل برقدار شد، چاه عمیقی حفر شد که آب آن به منبعی که در سر چهارراه تعبیه شده بود، منتقل می شد و اهالی از شیر سر چهارراه آب برمیداشتند. اتفاقاً یکی از بهترین و مهمترین خاطراتی که از آن دوران در ذهنم مانده و درسی که تا به امروز در تمام مراحل زندگی آن را به کار بستهام مربوط به همین دوران است.
شش، هفتساله بودم یک روز باید همراه برادرانم حوض حیاط را از شیر سر چهارراه از آب پر میکردیم، نزدیک غروب خسته شدیم و قصد داشتیم کار را ترک کنیم، اما مادرم اصرار داشت که کار را تمام کنیم، من در افکار کودکیام از اینکه مادرم اینقدر به ما سخت میگیرد، دلگیر بودم به هر صورت کار را تمام کردیم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم و حوض پر از آب را دیدم از تحمل سختی دیروز و اینکه امروز دیگر میتوانیم بهجای پر کردن حوض، بیشتر بازی کنیم، بسیار خشنود شدم. آن روز درس پشتکار و به فردا نیانداختن کار امروز را از مادرم آموختم.
در دوران کودکی وضعیت تحصیل شما چگونه بود؟
در آن سالها من با یکی از بزرگترین نقاط ضعفم روبهرو بودم، بااینکه میدانستم درس خواندن خوب است و تلاش هم میکردم، اما از تدریس معلم چیزی در ذهنم نمیماند و این باعث ناراحتیام شده بود و دوران بدی را سپری میکردم. پس از گذراندن دوران ابتدایی تصمیم گرفتم به آموزشگاه حرفهای بروم. ساعتها و روزها به نقاط ضعف و قدرتم فکر میکردم و آینده را در ذهنم حلاجی میکردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم که باید برای خودم کارکنم، چون مدرک تحصیلی مانع کارم نخواهد بود و این توانایی و تصمیمات خودم است که موجب پیشرفتم میشود، البته ناگفته نماند که من اعتمادبهنفس بسیار زیادی داشتم.
چگونه وارد بازار کار شدید؟
در مسیر رفتوآمد به آموزشگاه فنی و حرفهای، مجذوب کارگاههای تراشکاری شدم. کارم را در یکی از کارگاههای خیابان نخریسی شروع کردم. بعد از چند روز متوجه شدم که این همان حرفهای است که من میخواهم. با اشتیاق و پشتکاری که داشتم خیلی زود به تراشکاری ماهر تبدیل شدم.
خاطرهای دارید که از آن ایام در ذهن شما ماندگار شده باشد؟
بعدازظهر یک روز جمعه برای زیارت، خدمت امام رضا (ع) رسیدم. وقتی چشمم به گنبد افتاد ناخودآگاه و بدون نیت قبلی از امام رضا خواستم که یک مغازه کوچک به من بده که دیوارش از دای( گلی) باشد و یک دستگاه تراش بسیار ابتدایی که برای خودم کارکنم.
چرا از امام رضا بیشتر درخواست نکردید؟
اگر من از امامرضا یک کارگاه بزرگ با چندین دستگاه تراش و امکانات دیگر درخواست میکردم، پس خودم کجای این داستان بودم؟ میدانستم که موفقیت با رؤیاپردازی و زیادهخواهی میسر نخواهد شد، بلکه صداقت، پشتکار و تلاش است که حداقلها را به بهترین و بزرگترین موفقیتها تبدیل میکند.
کار کردن برای خودتان را چطور آغاز کردید؟
بعد از دو سال کارکردن درکارگاه تراشکاری، تصمیم گرفتم که به تهران بروم، برادرم هم در تهران مشغول تحصیل در رشته مهندسی بود. در کارخانه جنرال الکتریک در قسمت طراحی، مهندسی و قالبسازی مشغول به کار شدم، بعد از مدت کوتاهی مدیر فنی قسمت طراحی و مهندسی به دلیل پیشرفت سریع و تغییراتی که در میزان تولید ایجاد کردم، سرپرستی سالن قطعهزنی را که بیش از 100 دستگاه تراش در آن در حال کار بود به من پیشنهاد شد تا ظرفیت تولید و بهرهوری این سالن را افزایش دهم، اما از آنجاکه سالن طراحی و مهندسی جایی بود که تجربیات جدیدی در آن به دست میآوردم و اینکه میخواستم برای خودم کارکنم، این پیشنهاد را نپذیرفتم و درخواست کردم که به کار خودم ادامه دهم که موجب شگفتی مدیرم شد، چون به گمانش فرصت خوبی را از دست میدادم.
یک روز پدرم با خوشحالی و نامهای در دست به تهران آمد، نامه حاوی پیشنهاد شراکت از طرف کسانی بود که من در کارگاه آنها کار را شروع کرده و اولین تجربیات کاریام را در آنجا آموخته بودم، پس از خواندن نامه پیشنهاد شراکت را نپذیرفتم، پدرم در کمال تعجب و ناباوری به مشهد برگشت و بعد مدت کوتاهی مجدداً به تهران آمد، نامه دیگری آورده بود، نامه را خواندم، ضمانت تحویل یک دستگاه تراش از یک کمپانی در تهران بود، گفتم: حالا شد.
نامه از طرف چه کسی بود؟
از طرف مرحوم حاجآقای علیزاده که یکی از پیشکسوتان بسیار موفق حرفه تراشکاری و قطعهزنی در استان خراسان بود. به مشهد برگشتم. مغازهای اجاره کردم. دستگاه تراش بعد از سه روز به مشهد رسید. قیمت آن ۱۲ هزار تومان بود که قرار شد ماهیانه هزار تومان پرداخت کنم، با حداقل ابزارآلات و امکانات شروع به کارکردم.
سالها گذشت، توسعه و پیشرفت کارم به صورتی بود که همزمان، با خرید ملکهای اطراف، فضای کارگاه را توسعه میدادم و ماشینآلات جدید و نیروی کار اضافه میکردم، میدانستم که اگر مدیر خوبی باشم میتوانم دستگاهها و کارکنان زیادی را اداره کنم.
و حالا کارخانه …
همراه با آقای بهروز نیا به کارخانه طوس میللنگ واقع در شهرک صنعتی توس مشهد میرویم و حاصل کار و تلاش در طی سالیان طولانی را شاهدیم، اولین دستگاه تراش که داستانش را شنیدیم، پس از گذشت ۵۴ سال در گوشه یکی از سالنها خودنمایی میکند، چندساعتی را دوشادوش این کارآفرین در کارخانه قدم میزنم، دستگاههای مدرن و پیشرفته را نشان میدهد و برگهای دفتر خاطرات و تلاشهایش را ورق میزند، او نهفقط یک نخبه در حوزه تراشکاری و ماشینکاری است بلکه در حوزه بازرگانی و اقتصاد نیز هوشمندانه عمل کرده است.
به دفتر کارش میرویم و گفتگو را ادامه میدهیم.
چرا قطعه میللنگ را برای تولید انتخاب کردید ؟
میللنگ قطعه اصلی و استهلاکی موتور خودرو است و آن زمان به دلیل جنگ تحمیلی، تحریمها و مشکلات ، قطعات یدکی وارد ایران نمیشد، به همین دلیل تصمیم به تولید میللنگ گرفتم .
شما که از کلاس درس و مدرسه خاطره خوبی نداشتید، چطور تصمیم به ساخت مدرسه گرفتید؟
معتقدم که پایه و اساس پیشرفت و ترقی هر جامعه و کشوری تحصیل علم و دانش است و این حرکت باید از مدارس و آموزشگاهها شروع شود، فرهنگسازی را باید از مدارس آغاز کرد، دانشآموزان ما باید از همان ابتدا با مشاغل و حرفههای مختلف آشنا شوند تا بتوانند برای کار، شغل و آینده شان تصمیم بگیرند، بنابراین بعد از مشاوره با نوسازی مدارس، شهر گلبهار را که هم فضای مناسبی برای پیشرفت و توسعه داشت و هم مستعد و نیازمند ساخت مدارس بیشتری بود، برای ساخت مدرسه انتخاب کردم.
مدرسه شما چه وضعیتی دارد؟
ساخت یک دبیرستان 9 کلاسه را با زیربنای 1100 مترمربع در زمینی به مساحت 3800 مترمربع در سال ۹۸ شروع کردم که اکنون در مرحله نهایی و آمادهسازی است.
به نظر شما مدرسهسازی چه تفاوتی با دیگر امور خیر دارد؟
همانطور که معتقدم تمام افراد و شغلها شریفاند، تمامکارهای خیر و خیرین در هر زمینه و جایگاهی نیز ارزشمند هستند، اما چون من بر این باورم که هرچقدر آموزشوپرورش قویتر باشد، جامعه با معضلات کمتری مواجه است، پس مدرسهسازی را انتخاب کردم.
چقدر برای این مدرسه هزینه کردید؟
تاکنون حدود ۲ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان هزینه کردم و ساخت مدرسه در مراحل نهایی قرار دارد.
چرا این مبلغ را درجایی هزینه کردید که هیچ برداشتی از آن ندارید؟
لطف خداوند در تمام مراحل زندگیام شامل حال من بوده است، چه برداشتی بالاتر و بهتر ازاینکه بتوانم با ساخت مدرسه، شاکر و قدردان الطاف او باشم؟
خیر کارآفرین رحیم بهروزنیا را ترک میکنم و این شعر به ذهنم میآید:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد