1

فراستی؛ همیشه قاضی!

فراستی، همواره منتقد بوده است؛ آن هم منتقدی که همیشه خارج از اثر ایستاده و این را مسئولیت اثر می‌داند که خودش را با او تطبیق بدهد. خوب یا بدش، مسئله‌ی کنون این نیست. مسئله‌ی امروز فراستی این است که حالا خودش تبدیل به اثر شده و سوژه‌ی نقد متخصصان شاهنامه قرار گرفته است.
ماجرا از آنجایی شروع شد که فراستی در مقام کارشناس در برنامه‌ی کتاب‌باز حضور پیدا کرد و شاهنامه را با اشتباهات متعدد و فاجعه‌باری خواند. انتقادات در فضای مجازی آنچنان بالا گرفت که سروش صحت مجبور شد که مجددا میزبان فراستی بشود و از مخاطبین برنامه عذرخواهی بکند؛ اما آیا واقعا عذرخواهی شد؟
اگر عذرخواهی را صرفا بیان فعل زبانی عذرخواستن بدانیم، بله! دوبار در طی ده دقیقه عذرخواهی شد. اما اگر عذرخواهی را به معنای فهم و پذیرش اشتباه و جلوگیری از تکرار آن در آینده بدانیم، خیر! فراستی و برنامه‌ی کتاب‌باز متوجه اشتباهشان نشدند، بلکه صرفا برای مخاطبین ناراضی، نمایش فهمیدن را اجرا کردند. آنها به این سوال پاسخ دادند که آیا شاهنامه اشتباه خوانده شد؟ که البته تایید کردند. اما کسی نیازمند تایید آنها نبود. متخصصین این حوزه پیشاپیش نشان داده بودند که آنها اشتباه کرده‌اند. اشتباه مهلک برنامه این بوده که درکی از مفهوم کارشناس نداشتند و اشتباه مهلک فراستی نیز این بوده که وارد حوزه‌ی غیرتخصصی شده است.
سوال و نقد اصلی این بود که چرا شاهنامه اشتباه خوانده شد؟ چرا کسی که به شاهنامه تسلط ندارد، به خودش اجازه داد که آن را بخواند؟ به عبارتی چرا فراستی وارد حوزه‌ی غیرتخصصی‌اش شد؟ آیا نمی‌دانست شاهنامه یک متن تخصصی ادبیات کلاسیک است؟ کارشناس در برنامه‌ی کتاب‌باز چه معنایی دارد؟ آیا صرفا کسی‌ست که شهرت دارد، یا کسی‌ست که تسلط دارد؟ به هیچکدام از این سوالات جواب داده نشد؛ بلکه صرفا گفته شد اشتباه کردیم که شاهنامه خواندیم. خسته نباشید …
نکته‌ی جالب این نمایش عذرخواستن، این بود که فراستی نشان داد که نه تنها می‌تواند خارج از اثر بیایستد، بلکه حتی می‌تواند خارج از خودش هم بیایستد. او از همان ابتدای برنامه‌ی دوم، با استفاده از ادبیات سوم شخص، خارج از خودش ایستاد و بین فراستی شاهنامه‌خوان و فراستی عذرخواه، فاصله‌گذاری کرد. به نظرم این فرار رو به جلو است؛ چیزی که متاسفانه در نبود فرهنگ نقد، در ایران شایع شده است. فراستی به جای پذیرش مسئولیت کارش، خودش را دو تکه کرد و بین گذشته و حال تفاوت قائل شد و اشتباهات را به گذشته انتصاب کرد و حال را به عنوان معلم نقد معرفی کرد. بخش اعظمی از سخنان فراستی، به جای اینکه در مورد رفتار فراستی باشد، در مورد خود فراستی بود. در این برنامه بیشتر از کلمه‌ی عذرخواهی که کلا دو بار بیان شد، ده‌ها بار واژه‌ی فراستی بیان شد. بخش زیادی از حرف‌های فراستی به جای اینکه در مورد نقدی که انجام شده باشد، در مورد خود مفهوم نقد بود. به عبارتی جای سوژه عوض شده بود. ما به جای اینکه شاهد متهمی باشیم که اشتباهش را پذیرفته، شاهد متهمی بودیم که جای قاضی نشسته؛ حتی این را می‌توان در ابتدای سخنان فراستی هم دید که انتقادات را دسته‌بندی کرد و گفت چقدرش به او مربوط است و چقدرش به سروش صحت. این دسته‌بندی نشان دهنده‌ی همین خارج ایستادن است. اینطور گمان می‌کنم که فراستی به جای اینکه در نقد دنبال رشد خودش باشد، دنبال نشان دادن نحوه‌ی درست مواجهه با نقد بود؛ تا به سوژه‌های آینده‌ی خودش نشان بدهد که مقابلش چطور باید سر خم کنند.
آقای فراستی در مورد نقد حرف‌های درستی زدند؛ اما صرفا حرف بود. اینکه ما بگوییم به نقد نیاز داریم، لزوما به انتقادپذیری ما ختم نمی‌شود. بگذارید اینطور بگویم که اگر فراستی و سروش صحت، درست رفتار می‌کردند و بدون شعار دادن و سخنرانی کردن اشتباهشان را می‌پذیرفتند و توضیح می‌دادند که چرا چنین اشتباهی کرده‌اند و در عمل نشان می‌دادند که می‌توانیم بهشان اعتماد کنیم که دیگر مرتکب این اشتباه نمی‌شوند؛ آن وقت می‌توانستیم همین حرف‌هایی که در برنامه‌ی دوم زده‌اند را، ما در موردشان بگوییم!! اما این خودشان بودند که در مورد خودشان مجیز گفتند.
نظر شخصی نویسنده این است که آنها پاسخگوی اشتباهشان نبودند؛ آنها خارج از خودشان ایستادند و مسئولیت رفتار اشتباهشان را نپذیرفتند. آنها به جای جواب دادن به اعتراض، به حجم اعتراض جواب دادند. یعنی چون حجم اعتراضات زیاد بود، مجبور به پاسخگویی شدند، نه چون اشتباه کرده بودند. یعنی اگر به جای هزاران نفر، صرفا یک نفر متخصص به آنها می‌گفت که اشتباه کرده‌اند، احتمالا شاهد این عذرخواهی نمی‌بودیم.
در نهایت یک نکته‌ی دیگر هم می‌ماند و آن اینکه آخر برنامه فراستی جمله‌ی درستی را گفت: دانش با دوست داشتن باید پیوند داشته باشد. این جمله را در حالی گفت که چندی قبل تایید کرده بود که دانشی در مورد فردوسی ندارد و چند بعد هم ادعا کرد که فردوسی را دوست دارد! بنا به جمله‌ی خود آقای فراستی، این چه دوست داشتنی‌ست که با دانش پیوندی ندارد؟