معرفی «جنگ، چهره زنانه ندارد»
سارا ایزدخواه
«دوباره درگیری شروع شد… اطراف سیوسک، آلمانیها هفت هشت بار در روز بهمون حمله کردن. من تو این عملیات مسئولیت خارج کردن مجروحا و سلاحشون از میدون جنگ رو به عهده داشتم. وقتی سینهخیز نزدیک آخرین مجروح شدم، دیدم دستش کاملاً و از چند جا شکسته… و همینطور برای خودش آویزون بود… به رگی بند بود… تمام بدنش غرق خون بود… باید فوراً دستش رو قطع و بعد پانسمان میکردم. هیچ راه دیگهای هم نبود. حالا من نه چاقو همراهم داشتم نه قیچی. ظاهراً موقع سینهخیز وسایلم از کیفم بیرون افتاده بودن. حالا چی کار کنم؟ با دندون قسمت نرمی رو که دست ازش آویزون بود، جویدم. جویدم و باندپیچی کردم… وقتی داشتم باندپیچی میکردم، مجروح گفت: «خواهر پرستار، سریعتر. من هنوز باید بجنگم.» چون گرم بود چیزی نمیفهمید…». سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ، نخستین زن نویسنده تاریخ است که به خاطر نوشتههایش در ژانر مستندنگاری جایزه ادبی نوبل را در سال 2015 از آن خود کرده. یکی از عوامل تأثیرگذاری که او را به سمت نوشتن این کتاب سوق داده تکرار تصویر و اندوه ناشی از جنگ در تمام دوران کودکی او بود. سوتلانا الکسیویچ بیان میکند: «همیشه از جنگ صحبت میشد؛ در مدرسه، خانه، در مراسم عروسی و غسل تعمید، حتی در صحبتهای کودکانه هم جنگ نمود داشت». او علت دیگر گرایش خود را بر ای نوشتن چنین کتابی فقدان نقش زنان در جنگ و در تاریخ پس از آن در شوروی بود. درواقع زنان با رشادتها و از خودگذشتگیها از شوروی، وطنشان دفاع کردند، اما پس از جنگ هیچ سهمی در تاریخ پس از آن نداشتند و همه آنچه در جنگ و پیروزی بود، مردانه شد. او در کتاب «جنگ، چهره زنانه ندارد» تلاش کرده تا آنچه که شوروی در جنگ جهانی دوم تجربه کرده با زاویه دید زنان سرباز به تصویر بکشاند. او در کتاب همواره اشاره میکند که در پَسِ تصویرهای مردانه و قهرمانانه از جنگ جهانی دوم که مردم شوروی آن را تجربه کردند روایتهای تلخ زنانهای وجود دارد که بسیار تأثیرگذارتر و دردناکتر از آنچیزی است که از خاطرات جنگ بهجا مانده. نویسنده کتاب، تلاش کرده روایتهای گوناگونی از زنان سرباز در جنگ را شرح دهد از زنان تکتیرانداز پارتیزانی گرفته تا زنانی که سرباز عادی و رختشور در دستههای نظامی بودند.
الکسیویچ به خوبی از گفتوگوهای خود با سانسورچیهای برخی از بخشهای کتابش سخن میگوید؛ چرا که او را متهم کرده بودند که با خواندن کتاب وی، دیگر کسی به جنگ نخواهد رفت و با نقل روایتهای زنان سرباز در جنگ، منجر به تحقیر و کمارزش جلوه دادن این زنان شده است!
در بخشی از «جنگ چهره زنانه ندارد» میخوانیم: «مردها…خب، اونا فرق دارن… خیلی اوقات ما رو درک نمیکردن… اما ما جناب سرهنگ پتیتسینمون رو خیلی دوست داشتیم. «بابا جون» صداش میزدیم. شبیه بقیه نبود، روح زنونه ما رو درک میکرد. اوایل جنگ، موقع عقبنشینی، اطراف مسکو بودیم، روزگار خیلی سختی بود، اون رو کرد به ما و گفت: «دخترا، نزدیک مسکو هستیم. من براتون آرایشگر میآرم. ابروها و مژههاتون رو رنگ کنید، موهاتون رو فر بزنید. اصلاً مهم نیست که این کار خلاف آییننامهست، من میخوام شما زیبا باشید. جنگ طولانیه به این زودیها تموم نمیشه…». برامون یه آرایشگر زن آورد. ما موهامون رو فر زدیم و آرایش کردیم. چقدر خوشبخت و خوشحال بودیم…».