1

اینجا یک کلکسیون کامل از دردهاست

رائین امان‌الهی

تا پیش از این بین اغلب مردم، قهرمانان فقط کسانی بودند که در رشته‌های ورزشی برنده بودند. کسانی که در جنگ شهید شدند یا سرداری که ترور شد. تا پیش از این انسان‌ها حسرتی برای به آغوش کشیدن یکدیگر نداشتند. تا پیش از این اگر کسی برای سفر اراده می‌کرد، تا چند ساعت بعد در مقصد بود. اما یک بیماری ناشناخته از راه رسید و تمام این معادلات را به هم زد.

او از راه رسید و نشان داد نوعی از قهرمانان هستند که جانشان را در لباس‌هایی که کار کردن در آن بسیار مشکل است، در کف دست‌هایشان قرار می‌دهند تا دیگری نجات پیدا کند، او از راه رسید تا ثابت کند یک آغوش ساده می‌تواند به بزرگترین حسرت انسان تبدیل شود. او که از راه رسید و معنای آزادی را به همه ما فهماند.

از وقتی کرونا جای خودش را بین ما باز کرده، کمتر کسی است که وخامت اوضاع را درک نکرده باشد. برخی با قرنطینه به جامعه کمک می‌کنند، برخی با تولید ماسک، برخی با کمک میدانی. من به عنوان یک داوطلب تصمیم گرفتم وارد میدان شوم. روز اول به درب بیمارستان که رسیدم ازدحام همراهیان بیمار، بیرون درب توجهم را جلب کرد. اینجا یک کلکسیون کامل از دردهاست، در نگاه غم‌زده و مضطرب همراهیان، می‌شود درد دور ماندن از عزیزانشان را خواند. نگهبانان در حال توجیه کردن همراهیان هستند که چرا نمی‌گذارند آن‌ها وارد شوند. همراهیان با اینکه در بیمارستان بیمار دارند،  هنوز کرونا را جدی نمی‌گیرند و اصرار دارند که وارد شوند. بعد از ورود به محیط بیمارستان اضطراب تمام وجودم را گرفته بود. ضربان بالای قلبم را حس می‌کردم. احساس می‌کردم هوایی که تنفس می‌کنم پر از ویروس است. با این وجود محکم قدم برمی‌داشتم و به سمت ساختمان اداری پیش می‌رفتم. مدتی طول کشید تا مراحل اداری تمام شود، سپس مشغول به کار شدم.

الان بیش از یک ماه است در اینجا خدمت می‌کنم. در این مدت پزشکانی را دیدم که خود در حال مداوا شدن بودند، پرستارانی را دیدم که با حوصله به بیماران خدمت می‌کردند و اکنون روی تخت بیمارستان بستری هستند. پرستاران در حال کار هم که در «گان» روی یک صندلی از فرط خستگی به خواب رفته‌اند ، اما نه خواب سنگین، با کوچکترین زنگ خطری بلافاصله آماده به کار می‌شوند.

بیماران درد که نه! زجر می‌کشند. با هر تنفس دچار سرفه می‌شوند. اکثر بیمارانی که روحیه خود را باخته بودند، از دنیا رفتند. بیمارانی هم که با وجود بیماری زمینه‌ای، اما روحیه قوی داشتند اکثرا مرخص شدند تا باقی زندگی‌شان را برای همیشه تغییر دهند. بیشتر بیماران فکر می‌کردند این بیماری بازی سیاست است، فکر می‌کردند چون در اقوام و نزدیکانش کسی مبتلا نشده، این بیماری واقعی نیست. اما حالا که روی تخت دراز کشیده‌اند و می‌گویند کاش باور کرده بودیم و جدی می‌گرفتیم. یک بار هم چند مسافر از شهرستانی دیگر که بیمارشان بستری بود، با سنگ به شیشه مددکاری می‌زدند تا بیمارشان را مرخص کنند.

نیروهای داوطلب را نباید از قلم بیاندازم. کسانی که در بخش‌ها، در تماس مستقیم با بیماران، جانشان را در گرو خدمت گذاشته‌اند. بسیاری از آنان معتقدند که زمان جنگ پدرانشان جانشان را برای آسودگی کشور به خطر انداخته‌اند، حالا نوبت آن‌هاست. بیماران دنبال یک معجزه هستند، یک اتفاق خارق‌العاده، یک جادو!

به یاد دارم شبی بیماری از خواب پرید، بخش را روی سرش گذاشته بود، به پرستاران می‌گفت خواب امام رضا را دیده و او شفایش داده. چه لحظه نابی! کار پرسنل غیر درمانی هم مثال زدنی است. تمام افراد دست به دست یکدیگر دادند تا زنجیره خدمات رسانی قطع نشود. از نیروی خدماتی بگیر تا آشپزخانه و انبار و بیرون‌بر.

از دیدگاه برخی، ما بحران را در شرایط واقعی و نه مانور تمرین کرده‌ایم. این حرف دور از انصاف هم نیست. تغییر وضعیت یک بیمارستان تخصصی، به مرکز ریفرال کرونا در مدت زمان کم، کار آسانی نیست. آن‌ها قبلا هیچگاه این شرایط را تمرین نکرده بودند.

ساعت کاری تمام است. پرستاران از پاوییون خارج می‌شوند و می‌روند تا یک روز استراحت کنند و برای شیفت بعد حاضر شوند. تیم غیر پرسنلی هم روز خود را به پایان بردند و می‌روند تا فردایی را آغاز کنند که دور از التهاب و استرس است. من هم باید بروم، روز سختی در پیش است. مانند روزهای گذشته…