درد و زخم هنر، بیشتر از التیام و باور آن است
مریم اصغری
تنها اگر کمی در دسته شهروندانی که ذوق هنری و سینمایی را چاشنی زندگی فردی خود کردند، باشیم ممکن نیست که با خانواده سهیلی آشنا نبوده و به عنوان یک خراسانی به آنها افتخار نکنیم. یکی از اعضای این خانواده هنرمند، امیراطهر سهیلی است که با وجود اینکه هنوز پا به میانسالی نگذاشته، 20سالی میشود وارد عرصه سینما شده و پیش از آن نیز در نویسندگی و روزنامهنگاری کارنامۀ درخشانی داشته است. سهیلی متولد سال 62 است و از 17 سالگی با ساخت فیلم «عکسهای یادگاری» قدم به عرصۀ فیلمسازی گذاشت و طی سالها فعالیت خود با تلهفیلمهایی چون «طرقه»، «یک خیانت منصفانه»، «سمفونی کاغذهای خطخطی» و «سوم شخص مفرد» حضور جدی خود را در سینمای مشهد به اثبات رساند.
در کارنامه موفق این فیلمساز 37ساله، ساخت فیلمهای کوتاه بسیاری چون «چنگالی برای یک کاسه سوپ» و «مرثیهای برای ژاله و قاتلش» که بارها در جشنوارههای خارجی همچون فرانسه، کره و دیگر کشورها درخشیده، به چشم میخورد. البته به دیگر فعالیتهای او میتوان ساخت سریالهای مستند در بازهای زمانی همچون «خانه به خانه» و «سفری دیگر» را نیز افزود.
روز گذشته فیلم سینمایی “زنانی که با گرگها دویدهاند” اولین ساخته سینمایی او که توانسته بود به بخش نهایی جشنواره فیلم RTF کشور نیجریه راه پیدا کند، در مراسم اختتامیه که به صورت آنلاین برگزار شد، جایزه بهترین طراحی صحنه جشنواره را کسب کرد. این جشنواره که از معتبرترین جشنوارههای فیلم قاره آفریقاست، امسال از ۷ تا ۱۴ آوریل به دلیل مشکلات بیماری کرونا به صورت آنلاین برگزار و این راهکاری بود که توسط مدیران جشنواره برای عدم تاخیر در زمان برگزاری صورت گرفته بود. در این بین اقداماتی مثل تولید نرم افزار تماشای آنلاین برای سازندگان اثر و شرکتکنندگان در جشنواره، جهت دسترسی به آثار برگزیده هم توسط دستاندرکاران این جشنواره صورت گرفت. علاوه بر این فیلم که در بخش داستانی جشنواره حضور دارد، مستند برکت به کارگردانی کمیل سهیلی، فیلمساز مشهدی و عضو دیگر این خانواده هنرمند نیز در بخش مستند جشنواره به بخش نهایی راه پیدا کرده بود. «زنانی که با گرگها دویدهاند» نخستین ساخته امیراطهر سهیلی، به تهیهکنندگی محمدرضا شرفالدین و بازیگری تنها نقشآفرین آن، لعیا زنگنه رونمایی خبرسازی را در جشنواره کلکته هندوستان داشت و پس از پایان حضورش در جشنوارههای بین المللی، به دنبال اکران سال 99 در بخش هنر و تجربه است. در خلاصه داستان این فیلم آمده است: “هزاران سال قبل یونس شک میکند، می لغزد و آنجا که باید داستانش در اوج تمام شود، طعمه ماهی می گردد و شکم ماهی آغاز داستان یونس میشود. اکنون هزاران سال بعد ژاله شک میکند، می لغزد و آنجا که باید داستانش در اوج تمام شود «زنانی که با گرگ ها میدوند» آغاز میگردد.”
اما آنچه که امروز پای ما را برای گفتگو به سمت او کشاند، همزمانی سالروز تولد این هنرمند با کسب جدیدترین جایزه فستیوالی او برای جشنواره RTF برای”زنانی که با گرگها دویدهاند” است. آنچه که در ادامه میخوانید بخشی از باورها، دیدگاهها و درددلهای یک هنرمند مشهدی است که ساعاتی را با او به گپ و گفت نشستیم.
به عنوان اولین سوال از امیراطهر سهیلی و دلیل گرایش او به سینما بگوئید؟
من، امیراطهر سهیلی، متاسفانه فیلمساز و متاسفانه مشهدی هستم. از کودکی در خانه ما بحث سینما بود، اما هیچ وقت تشویقی به آن سمت نبود. برای من، شور جوانی و علاقه دلیل کافی برای وارد شدن به این عرصه بود. چراکه فیلمسازی همیشه برای من یک ایدهال است. هیچ وقت کلاسی نرفتم و اصلا درس سینما نخواندم. زمان ما دهه شصتیها باید یا دکتر میشدی و یا مهندس. من بچه درسخوانی بودم و مهندسی شیمی صنایع گاز خواندم، اما مادرم همیشه به عنوان خاطره تعریف میکند که جلد کتاب فیزیک پیش دانشگاهی را کنده بودم و آن را روی کتاب هیچکاک همیشه استاد زده بودم و توی اتاق به جای فیزیک هیچکاک میخواندم. همان زمان در کنار کنکور ریاضی، در کنکور هنر نیز شرکت کردم و در دانشگاه سوره تهران قبول شدم. ولی مهندسی شیمی صنایع گاز را انتخاب کردم. سینما را توی کلاس و پای تخته نمیشود آموخت. سینما را باید در راهروهای دانشگاه یاد بگیری.
اعتقاد دارم این شرایط در زندگیام نقش زیادی داشته و مسیرم را عوض کرده است. شاید اگر به دانشگاه سوره میرفتم امیراطهر سهیلی فعلی نبودم. در راهرو دانشگاه مهندسی شیمی، خیلی بیشتر سینما یاد گرفتم و با افراد مختلفی صحبت کردم. من مدیون آن کسی هستم که اولین بار کتاب فروید را دستم داد. کسانی که اولین بار کتاب یونگ، جامعه شناسی، فلسفه و هگل را به من پیشنهاد دادند. در دانشگاه به سمت روانشناسی و فروید گرایش پیدا کردم و بحثهای دانشجویان علوم پایه برایم جذاب بود و خروجی خوبی از آن دانشگاه داشتیم چراکه اکثرا وارد عرصه هنر شدیم، کار کردیم و این اتفاقات افتاد.
حالا در دانشگاه و چند موسسه درس میدهم. یک سری جلسات آموزش فیلمنامه نویسی دارم که کاملا رایگان است. یعنی دنبال این نیستم که از آموزش سینما پول در بیاورم. دنبال سواستفاده نیستم و تنها هدفم این است که فیلمم را بسازم. اگر بخواهم در مشهد بمانم باید نیرو داشته باشم چراکه برای حرکت، عصا نیاز است. برای همین خودم شروع به تربیت نیرو کردم و سینما درس دادم تا نیروی متخصص در مشهد تربیت شود.
حضور در یک خانواده سینماگر چه تاثیری در ایجاد علاقه و ادامه مسیر موفقیت شما داشته است؟
تا چند سال پیش، اگر این سوال را از من میپرسیدند جوابم متفاوت بود. من در خانوادهای بزرگ شدم که برای دیدن پدرم، باید سر تمرین تئاتر میرفتم. تفریح ما این بود که صبح جمعه ما را به سینما ببرند و فیلم خارجی ببینیم. اما پدرم به شدت با کارکردن من در زمینه سینما مخالف بود، مادرم نیز اصلا نمیخواست من وارد سینما شوم و عمویم نیز حمایتم نمیکرد. خانواده اصلا دوست نداشت به این سمت بروم، چون میدانستند که چه وادی گستردهای است. به یاد دارم وقتی در بیمارستان بستری بودم عموی من چند کتاب در مبحث هنری برایم آورد تا بخوانم. یا فراموش نمیکنم وقتی کودک بودم عموی بزرگ من که به شدت اهل مطالعه بود با دوستانش در مورد فیلمی صحبت میکرد و میگفت شخصیتپردازی که آن گلدان دارد، هیچ شخصیتی در تاریخ سینما نداشته و همیشه این موضوع برایم جذاب بود. من در خانهای بودم که میدیدم پدرم و دوستانش در مورد جذابیتهای فیلم طبیعت بیجان حرف میزدند و آن را میدیدند و برای من جذاب بود که چرا این فیلم، فیلم خوبی است؟ به طورکل در این بستر بزرگ شدم و این بستر مرا پس میزد. مثل همان شاعر عاشقانهای که تو را پس میزند و در نهایت چون او را دوست داری شبیه او میشوی. این احساسات در ناخوداگاه ما شکل میگیرد و ادم ناخوداگاه شبیه این آدمها میشود. زمانی که فیلم «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را ساختم 4 جایزه گرفتم، اما با ترس و لرز برای عمویم فرستادم و او فیلم را نقد کرد. اما بعد تماس گرفت و گفت « تو آدم نمیشوی و سینما را انتخاب کردی، بیا سر کار من و دستیار باش» و رفتم. فراموش نمیکنم که موفقیت من به واسطه این بود که عمویم هیچ وقت نگفت بیا کارگردانی کن یا به ساعد نگفت نقش اول را بازی کن، کسی دست ما را نگرفت به پشت دوربین ببرد. برای بدست آوردن هر چیز تلاش کردیم. آنها راه را به ما نشان دادند و از این لحاظ بینظیر هستند.
اولین فیلم شما چه زمانی و کجا ساخته شد و با چه مشکلاتی روبرو بود؟
من تقریبا سه فیلم تجربی ساختم و به یاد دارم که از سینما جوان دوربین میگرفتم و فیلم میساختم. عکسهای یادگاری، اولین فیلمم بود که در 17 سالگی ساختم، هیچ جا اکران نشد، هیچ جایزهای نگرفت و پدربزرگ و برادر کوچکم در آن بازی میکردند. تقریبا یک فیلم خانوادگی بود و در خانه خودمان آن را ساختم. اما آغاز موفقیت من، فیلم «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» بود که جوایز داخلی و خارجی زیادی گرفت و مرا به شکل جدی وارد فضای سینمایی کرد که اکنون در آن حضور دارم.
به نظر شما سینما سبک و تکنیک است؟
از روز اول صرفا فیلمی که خواستم را ساختم و به شدت معتقدم که سینما بیش از آنکه سبک و تکنیک باشد، هنر است. فیلمنامه مینوشتم و حس میکردم که باید آن را بسازم و ساختم. به اینکه بودجه یا مجوز دارم یا نه، نگاه نمیکردم. دوربینم را برداشتم و فیلمم را ساختم. آدم دست به اسلحهای هستم. از سوژه خوشم بیاید مثل حال یک نقاش آن را حس میکنم که هزارتابلو دارد و هر کدام از آنها یک وصف حال از او است. برای فیلمساز هم همین است و فیلمساز نقاشی است که تابلوهای مختلف را باید خلق کند. با بعضی چیزها اتود میزند، بعضی چیزها را یاد میگیرد و بعضی وقتها حالتهای درونی خود را در تابلو به نمایش میگذارد.
از سابقه حضورتان در جشنوارهای داخلی بگوئید؟
سال 88 تله فیلمی به نام «یک خیانت منصفانه» و یک فیلم کوتاه به نام «مرثیه ای برای ژاله و قاتلش» را ساختم که هر دو در جشنواره فجر بودند. آن زمان در بخش فیلمهای ویدیوئی جشنواره فجر، 10 تله فیلم از کل ایران میخواستند. تله فیلم من اصلا پروانه ساخت نداشت و کاملا مستقل تولید شده بود. به طور کل آن دو فیلم خوب دیده و مطرح شد. ولی بعد از آن به سینمای مستند روی آوردم و بیشترخواندم و شروع به ساخت کردم. چند فیلم کوتاه اخیر نیز جوایز خوبی گرفتند. بعد از آن به تولید مستند تلوزیونی پرداختم که طبیعتا قالب آن فرق میکرد. دوسال پیش، فیلم «زنانی که با گرگها دویدهاند» را ساختم و متاسفانه همزمان با سالی شد که تصمیم گرفتند تعداد منتخبین محدودتر باشد و کلا دو فیلم انتخاب شد که فیلم ما در آن نبود.
زنانی که با گرگها دویدهاند مطرح شد و طبیعتا بازخورد خوبی داشت. از این فیلم برای ما بگوئید؟
به طور کل در جشنوارههای خارجی و داخلی دیده شدیم، ولی به مراتب، سر فیلم زنانی که با گرگها دویدهاند گلایه داشتم. چون فیلم مستقل بود، خودم روی آن سرمایهگذاری کرده بودم و دیده شدن فیلم خیلی به گروه سازنده کمک میکرد. به هرحال بهای استقلال داشتن و در شهرستان فیلم ساختن زیاد است. وقتی لابی نداری، تهیه کننده نداری. حتی فیلمهای تجربی نیز با تهیه کنندههای بزرگ امتیاز بهتری به دست میآورد. ولی متاسفانه فیلم من اقبال لازم را نداشت. الان مدتی است پروانه ساخت نگرفته و فارابی که قرار بود از فیلمهای شهرستان حمایت کند و برای پرداخت اندکی، ما را سر میدوانند.
سینمای بومی چقدر میتواند مخاطب داشته باشد؟
سینمای بومی هم قدرتها و ضعفهای خودش را دارد. اگر میخواهیم سینما را نجات بدهیم و از آنچه برپردههای سینما میبینیم به یک فیلم خوب برسیم، باید به این سمت برویم که سینمای بومی را تقویت کنیم تا سینمای جشنوارهای رشد کند. ما باید فیلمنامههایی را نشان دهیم که برای مشهد باشد. در فیلمسازی تنوع قومی و قبیلهای داریم، آداب و رسوم و اخلاقهایی که اگر وارد سینما شود، فیلم جذاب میشود. ولی ما متاسفانه مسیر را اشتباه میرویم و به سینمای بومی اهمیت نمیدهیم. گفتن این حرفها هیچ دردی را دوا نمیکند چراکه هیچکس دغدغه سینمای بومی را ندارد.
مشهد چند درصد از پتانسیل هنری خود را به کار میگیرد؟
ما ظرفیت هنری زیادی در مشهد داریم. تدوینگر من یکی از بهترین تدوینگرهای سینمای ایران است و با وسواس بیش از حدی تدوین را انجام میدهد و خیلی سختگیر است و هر چیزی را قبول نمیکند. به او گفتم مشکل مالی داریم و نمیتوانیم جلوههای ویژه را به یک فرد درجه یک در سطح کشوری بدهیم و او قبول نمیکرد. آخرین بار متقاعدش کردم که کار را با نیروهای مشهدی انجام دهیم اما اگر نشد دوباره با یک فرد برند جلوههای ویژه را تنظیم میکنیم. بعد از انجام جلوههای ویژه، تدوینگر فیلم گفت که سطح کار این آدم خیلی بهتر از حتی همان سطح یک کشوری است. بچههای موسیقی، فیلمنامه نویسی، جلوههای ویژه و گریمور مشهد جذب تهران شدند و رفتند. چرا که اگر آنها حمایت شوند دیده میشوند. در مشهد هنرمندان را نمیشناسند و برای مسئولین اصلا مهم نیست. شاید باید مطالبهگری هنری صورت گیرد و دنبال پس گرفتن ظرفیتهای شهرمان برویم. وقتی مطالبهگری صورت نمیگیرد، رخوت و ناامیدی در بین بچهها زیاد میشود و تا کورسوی امیدی میبینند که به هر کسی که میرود، بها داده میشود و رشد میکند و کارهایش تولید میشود میروند. اینجا وقتی تولید کم و ضعیف داریم انگیزهای برای بچهها نمیماند. هرچند در پایتخت نیز گاها فیلمهایی تولید میشود که واقعا به لحاظ محتوا، بیارزش است و اسم خودشان را هنرمند میگذارند. به طور کل حجم تولیدی که بتواند جوابگوی استعدادهای شهرمان باشد را نداریم و همین حجم اندک هم قدرت جوابگویی را ندارند و رزومه کار محسوب نمیشود . بنابراین گاهی با این مواجهیم هنرمند اصیل در خانه نشسته و به حاشیه میرود و در انزوای خودش نابود میشود.
از حاشیههایی که جلوی کار را میگیرد بگوئید؟
حاشیه زیاد است از حاشیههای مالی گرفته تا نیروی کاری که در همه رشتهها در زمینههای مختلف نداریم. دستیار کارگردان و مدیر تولید نداریم و انگشتشمار هستند وجوابگو نیستند. دلیلش هم این است که از مشهد میروند. ما فیلمنامهنویس و کارگردان را صادر میکنیم، ولی اگر یکی مثل رضا فرهمند که یکی از بهترین مستندسازهای سینمای ایران است، را در مشهد نگه دارند و به او بها دهند، مستندسازان حرفهای را تربیت میکند که در مشهد رشد پیدا میکنند.
به طور کل من مخالف این سوال هستم. هیچ چیزی نمیتواند مانع باشد اولین مشکل خود ما هستیم و شاید فیلمساز باید در ابتدا خودش را باور داشته باشد. آدمها باید یاد بگیرند پای اعتقادها و باورهایشان باشند. وقتی به یک ایده میرسیم باید فکر کنیم که آیا ارزش صرف زندگی را دارد که یک یا دو سال از زندگیت را برای آن بگذاری یا نه؟ یک فیلمساز اگر به فیلمی که میخواهد بسازد اعتقاد داشته باشد، همه چیز را زیر پا میگذارد و به هر شکل ممکن آن را انجام میدهد. مثل ونگوگ که همه زندگیاش را گذاشته که تابلو بکشد.
از بزرگترین تجربه و شکست 37 سال زندگی امیراطهر سهیلی بگوئید؟
هر فیلمی که ساختم یک تجربه و یک شکست بود. ما زندگی میکنیم که یاد بگیریم چطور زندگی کنیم، چطور شکست بخوریم و بعد هر شکست دوباره چطور شروع کنیم. حس میکنم که هنر خود زندگی است.
فیلمسازی حرفهای پولساز است؟
وقتی به پول فکر کنی و دورنما و هدف داشته باشی، حتی خبرنگاری هم میتواند حرفه پولسازی باشد. در فیلمسازی هم به همین گونه است. خیلیها پولدار هستند ولی این دلیلی نمیشود بگوئیم حرفه پولسازی است. درد و زخم هنر بیشتر از التیام و باور آن است. این حرفه برای کسی که دنبال پول باشد پولساز و برای کسی که دنبال هنرش باشد دغدغه است.
از حال و روز قرنطینه بگوئید؟
بهتر است از این زاویه نگاه کنیم که فرصت خوبی برای کتاب خواندن، فیلم دیدن و فکر کردن به رویاها است. فرصتی برای فکر کردن به حرفهایی که نزدیم و کارهایی که نکردیم. باید شعرهایی که نگفتیم را لیست کنیم و برای رسیدن به آنها قدم برداریم. بخوانیم، بنویسیم و بشنویم. حسهای پنجگانهمان را با آنچه دوست داریم درگیر کنیم. به طور کل فرصت مغتنمی است و ما میتوانیم برنامهریزی بلند مدت کنیم، چون نمیدانم چه زمانی ویروس میرود و شرایط تغییر میکند.
دانستن، عطش اولیه انسان است و ما نیاز به ارتباط گرفتن با آدمهایی داریم که دانایی ما را بیشتر کنند. این بازه زمانی شاید بتواند ما را به آن چیزی که ده سال پیش میخواستیم باشیم تبدیل کند. باید دنیای اطرافمان را ببینیم، کشف کنیم و تجربه به دست بیاوریم.
من در این مدت چند فیلمنامه نوشتم و تصمیم دارم اگر دست روزگار حمایت کند ساخت فیلم جدیدم را شروع کنم. آخرین کار، در مورد قرنطینه و زندگی در آن مستندی که با هشت مستند ساز از هشت نقطه مختلف دنیا مثل چین، فیلیپین، امریکا، انگلستان و… به سفارش شبکه Great Big Story ساخته شد.
و حرف آخر؟
من در جایی خواندم که ما ده سال دیگر شبیه کتابهایی خواهیم شد، که اکنون میخوانیم. شبیه فیلمهایی که میبینیم و آدمهایی که دوستشان داریم. در این لحظه به این فکر میکنم که چقدر از آدمهایی که دوستشان دارم ارزش این را دارند که ده سال دیگر شبیه آنها باشم؟ گاهی در یک ترانه عاشقانه حسی است که دوست داری شبیه آن باشی. به این فکر میکنم حتی موقع خواب باید به کسی شب بخیر بگویی که دوست داری 10 سال دیگر از او شب بخیر بشنوی. من فکر میکنم تمام شبها و روزها دارد به هدر میرود. ما مگر چقدر عمر میکنیم؟ زندگی دارد به سمتی میرود که در حال نابودی هستیم. همه آرزوهایمان را به دوش بچههایمان میگذاریم