شبهای سیاه برفی
عاطفه خوافیان
شاید لازم باشد ابتدای گزارش بنویسم:
برای انجام این گزارش از هیچ مسئولی مصاحبه نگرفتم و تنها پای درد و دل چند کارتن خواب نشستم تا از شبهای سرد برفی خود بگویند…اگر مسیولین طاقت شنیدن واقعیت را ندارند خواندن این گزارش به انها توصیه نمیشود.
زمستان با شبهاي بلند و روزهاي كوتاه برفي به عنوان زيباترين جلوه هاي آفرينش در حال نزديك شدن است اما اين زيبايي براي كارتن نشينها چيزي جز تلخي و سختي ندارد.
به گزارش ايرنا، برف سفيد زمستاني و شبهاي برفي مانند بوم نقاشي است كه روح آدمي با ديدن آن به وجد مي آيد و هر انساني را به سر شوق مي آورد، لذت خوردن نوشيدني گرم در پشت پنجره برفي لذتي وصف ناشدني دارد اما در اين ميان كساني هستند كه دانه هاي سفيد برف مانند شلاق بر چهره و جسم و روحشان برخورد مي كند.فصل زمستان و برف و سرما براي افرادي كه ساكن خانه هاي كارتني هستند و شبهاي سرد را در كارتنهاي خالي و زير پل ها و خيابانها به صبح مي رسانند، نه تنها لذتي ندارد بلكه زخمي است مضاعف بر زخم هايشان.البته هرسال با آغاز فصل سرما دستگاههاي متولي نظير بهزيستي و شهرداري اقداماتي براي ساماندهي كارتن خوابها انجام مي دهند ولي اين اقدامات كافي به نظر نمي رسد.
در اين ميان مقاومتي نيز از سوي كارتن خوابها براي مراجعه به محلهاي اسكان و سرپناه ها وجود دارد و آنها با ترس و بي اعتمادي به متوليان امر، خواب در كارتنها را به اسكان در گرمخانه ها ترجيح مي دهند.طبق آمار رسمي ارائه شده توسط نهادهاي متولي بيش از پنج هزار معتاد كارتن خواب در كلانشهر 3.5 ميليون نفري مشهد زندگي مي كنند.کارتن خواب جز به خودش آسیبی نمیزند چرا که او از هر بوق و چراغ پلیس ترسیده و به زیر پرچینهای فضای سبز فرار کرده و در تاریکی شب بین آنها پنهان میشود.
شبهای سیاه برفی
او هم مثل هر آدم دیگری نیاز به محبت دارد شاید بیشتر از من و شما چرا که او را همه جامعه طرد کرده و مردم همیشه از او فراری هستند.
دو شب گذشته با آمدن برف و زیبا شدن شهرمان بسیاری از کارتنخوابها شرایط سختی را گذراندند برای جویا شدن حال و روزشان به سراغشان رفتم.فضای سبز وسط بزرگراهها و زیر پلهایی که چراغی ندارند یا داخل لولههای فاضلاب را بهترین جا برای پنهان شدن میدانند. وقتی نزدیکشان شدم ترسیدند اما به انها اطمینان دادم که قرار نیست بهشان آزاری برسانم پس مرا در جمعشان پذیرفتند و من نیز دور آتش کوچکی که قطعا نمیتواند گرما بخش وجودشان باشد نشستم.
این جمع به قولی در هم لولیده بودند و سه مردو یک زن دایرهای رو دور آتش تشکیل داده بودند.
جالب بود که خیلی زود با اولین لبخند به من اعتماد کردند و انگار که سالیان است یکدیگر را میشناسیم شروع به صحبت کردند.
در این جمع نظرم به مردی قد خمیده با صورتی استخوانی که ساکتتر از بقیه بود، جلب شد پس از او دلیل سکوتش را پرسیدم و او چشمان سیاهش را به چشمانم گره زد و گفت دوست دارید چه چیزی بشنوید غم اون چشمها درگیرم کرد و به او گفتم دلم میخادبیشتر بشناسمت چرا اینجا هستید؟
پسری که حالا دیگر اسمش را میدانم خود را اینگونه معرفی کرد: علی هستم و ۳۵ سال دارم نمیدانم چه در صورت من دید که گفت بله حق با شماست به نظر خیلی بیشتر میاد و واقعا هم اگر سن آدمها بر حسب غم و غصههایشان بود الان من ۵۰ سال سن داشتم.
چرا کارتنخواب شدی؟
علی همانطور که مشغول گرم کردن دستهایش است به سوال من پاسخ میدهد: اولین بار در جمع دوستانه لب به مشروبات الکلی زدم اما همان یکبار شروع مصرف مواد دیگر هم شد، چند باری خانوادهام برای ترک من تلاش کردند اما فایدهای نداشت تا اینکه چند سال پیش پدرم فوت کرد و خانه را فروختند و پول ان بین خواهر برادرها تقسیم شد و من که هنوز سرم به سنگ زمانه نخورده بود تمام پول را دود کردم رفت.
سقف بالای سرم را دود کردم
او با اندوه ادامه میدهد: بعد از ان مدتی را خانه خواهر و برادرهایم زندگی کردم که نگاه همسران انها تحمل ان سقف را برایم غیر قابل تحمل میکرد و به ناچار از انجا هم خداحافظی کردم و هرگز لحظاتی را که خواهرم برای من در مقابل شوهرش سپر بلا میشد و یا لحظاتی را که زنداداشم اجازه نمیداد بچههایش را در آغوش بگیرم و همیشه آنها را از من دور میکرد.
علی میگوید : اعتیاد غرور و شخصیت و هویت من را از من دزدید و الان من با مردی بی هویت فرقی ندارم بود و نبود شناسنامهام هیچ اهمیتی ندارد چرا که آنهایی که از طریق خون و شناسنامه بهشان وصل میشدم همه مرا طرد کردهاند.
او با بغض ادامه میدهد: اگر مادر داشتم هرگز به این روز نمینشستم؛ هرگز فکرش را هم نمیکردم که روزی به این روزگار و این وضع بنشینم و علاوه بر خانوادهام جامعه نیز مرا طرد کند.در کنار علی زنی نشسته که موهای براق سیاهش کمی از زیر روسری او بیرون آمده از او میپرسم این شبهای سرد خود را چگونه میگذرانید؟
سعیده میگوید: گرمخانههای زیادی در سطح شهر هستند که بتوان به عنوان خوابگاه و جای گرم و نرماز ان استفاده کرد اما گاهی اینقدر با ما رفتار بدی میکنند که انگار تکهای استخوان و یا زبالهای هستیم پس تحمل این شبهای سرد از آن نگاههای سرد خیلی بهتر است.
او ادامه میدهد: بعضی از شبها که سرما کمتر است با قرار گرفتن در کنار هم و انداختن تکه پارچه یا بنری روی خودمان یکدیگر را گرم میکنیم و بیشتر برای اینکه از دید پلیس و ماموران شهرداری در امان بمانیم روزها را راه رفته و شبها به پاتوق خود برگشته و در زیر پرچینها پنهان میشویم.
کسی برای کمک نیامده است؟
حالا مرد ۵۰ و خورده ساله این جمع سخن گفته و بیان میکند: دخترم خیلیها به سراغ ما آمده اما یا از روی انجام وظیفست که خیلی بد با ما رفتار میکنند و یا از روی ترحم غذاهای نیمه خورده خودرا به ما تعارف میکنند که ما هیچکدام را نمیخواهیم نه غذای نیم خور و نه نگاه پر از ترحم انهارا.
او توضیح میدهد: البته هستند کسانی که از روی عشق به سراغ ما آمده و به کمک میکنند و در هفته چند روز غذای گرم میاورند.
شاید اگر امیدمان به غذای گرم آنها و قلب مهربانشان گرم نبود خیلی زودتر از اینها یخ میزدیم.با گفتن اذان سجاد ۴۰ ساله به سمت قبله ایستاده و نماز میخواند، بعد از نماز از او پرسیدم چرا به اینجا رسیدی؟ سجاد حرف قشنگی زد و گفت داستان ما همه شبیه به هم است و دنیای ما باهم گره خورده است دوست داری از روزهای تلخمان بشنوی؟
سجاد ادامه میدهد: در این شبهای سرد بسیاری از امثال من و علی و سعیده زیر همین پرچینها یخ میزنند و اگر مسئولین همت کنند و زود برسند نقص عضو حتمی است.آن وقت دیگر معلول بودن نیز به کارتنخوابی اضافه میشود.هوا تاریک بود و خیلی سرد و دستانم در حال یخ زدن بود و به اجبار از ان جمع پر از محبت جدا شدم و تا صبح به دستان یخ زده جمع و چشمان پر از غم و دلهای تنهای آنها فکر کردم.
مدام از پنجره به بیرون نگاه کرده و اینبار بر خلاف تمام سالهای زندگیم هرگز دوست نداشتم هیچ کجای دنیا برف بیاید چرا که با امدن برف اوضاع از همینی که هست بدتر شده آنها بی پناهتر از قبل میشوند.به امید روزی که بفهمیم هیچ کارتن خوابی خارج تز جامعه ما نیست و دست مهربانی به سمتشان دراز کنیم چرا که تنها در این صورت است که دیگر کارتن خوابی نداریم.