چله در کنویست
عاطفه خوافیان
باز هم آخرین شبِ پاییز از راه رسید و ایرانیان برای وداع با این فصل زرد و شروع روزهای سرد به رسم و آیین ایرانِ باستان در کنار کرسی بزرگترهای فامیل گرد هم آمده تا برای روزهای سرد پیش رو گرمی دل را ذخیره کنند.
از چند روز پیش تمام رسانههای ارتباطی شروع به وصف و حال شب یلدا کرده و شاید تکرار فلسفه یلدا و توضیح تاریخچه آن برای همه تکراری باشد.
یلدایی که رسانه ملی از ان صحبت میکند و به تصویر میکشد یک سفره طول و دراز با ۷ نوع میوه و انواع تنقلات است اما آیا تمام سفرههایی که در این شب پهن شده به همین منوال بوده یا پدیدآورعرق شرم پدر در مقابل چشمان پر از انتظار و اشتیاق کودکش است؟
چند صد یا چند هزار و شاید چند میلیون نفر مجبورند شب یلدا را فقط از صفحه تلویزیون به تماشا بنشینند و حسرت به دل بمانند تا شاید شبی را ببینند که شاد و خندان در کنار پدر و مادر مشغول خوردن تنقلات و میوههای شب چله هستند.
امسال بچههای صبح امروز بر آن شدیم تا فلسفه شب یلدا را نه از زبان کارشناسان و مسئولان و یا حتی مردم شهرنشین بلکه از زبان کسانی که برای ساختن زندگی بهتر از روستاها به پشت دروازههای شهر کوچ کرده که گاهی از کوچکترین حقوق شهروندی محروم مانده و چون از روستاها گریخته نام روستایی نیز به آنها تعلق نمیگیرد و اسم حاشیه نشین را برای آنها انتخاب کرده تا از زیر بار بسیاری از مسئولیتها شانه خالی کنیم، بشنویم. پس به جاده سیمان و شهرکهای اطراف آن رفتیم تا از حال و هوای یلدایی این مردمان نیز با خبر شویم.
اینجا خبری از تبلیغات نیست
بر خلاف مغازههای شهر که پر شده از انواع تبلیغات میوه و آجیل یلدایی مغازههای این محدوده از شهر”که قبولدار اتصال آن به شهر نیستیم “خبری از یلدا نبود، در نگاه اول گمان بردیم که حتما شب یلدا برای مردم اینجا معنا و مفهوم خود را از دست داده در همان نا امیدی قدم برداشته که مدرسه پسرانهای رسیدیم که کلاس اولیهای آن پاپیون هندوانهای زدهبودند، پس خیلی خوشحال به سراغ کودک رفته و از او داستان لباسش را جویا شدیم؟
امیر علی ۷ ساله میگوید: مدرسه به مناسبت شب یلدا برای ما جشنی گرفته و همه ما بچهها به خاطر اینکه هممون در این شب هندوانه میخوریم پاپیون هندوانهای درست کردیم.
از او در مورد شب یلدا سوال کردیم: او گفت به همراه مادر و پدرم خانه پدربزرگمان رفته و در آنجا همه فامیل جمع میشویم و میوه و تخمه میخوریم و کلی بازی میکنیم.
امیر علی شب یلدای کودکانه خود را اینگونه ترسیم میکند: با بچههای خالم و عموهام باهم کلی بازی میکنیم و مادربزرگ یک عالمه خوراکیهای خوشمزه برامون درست کرده و تا زمانی که خوابمان ببرد چندتا قصه قشنگ برایم تعریف میکنند و من این شب را خیلی دوست دارم چون همه در این شب مهربان تر هستند.
یلدای هندونهای
با امیر علی خداحافظی کردیم و پای در کوچههای خاکی که باران، راه رفتن در آن را سخت کرده بود گذاشتیم کمی جلوتر با یک خانم ۳۴ ساله برخوردم که یلدا از نظر او اینگونه ترسیم شد: من هنوز شب یلداهای کودکی خود را به خاطر دارم و یلدای امروز با آن زمانها فاصله زیادی دارد، در گذشته شب یلدای ما با طعم مهربانی بود اما امروزه با این اوضاع گرانی این سفرهها کوچک شدهاند. امسال با بقیه فامیل قرار گذاشتیم برای شب یلدا هرکسی خرید میوهای را تقبل کند تا این شب برای همه شیرین شود و به رسم قدیم دورهم جمع شویم.
در ادامه راه اما میوه فروش محله از کسادی بازار سخن گفته و گلایه میکند: چه شب یلدایی؟ دلتان خوش است یک دقیقه بیشتر کنار هم بودن را جشن بگیریم درست اما جشن با جیب خالی عجیب است و امسال بیشتر اهالی همان چغندرو لبو را به عنوان میوه یلدایی انتخاب کردند تا بتوانیم لااقل دورهم جمع شویم و با شیرینی چغندر، تلخی نبود پول تو جیبهایمان را فراموش کنیم.
جاده سیمان را به مقصد حاشیهای دیگر از شهر مشهد ترک کرده و وقتی وارد این نقطه از جغرافیای کشور شدم با تمام وجود سرمای نیامده زمستان به تنمان رخنه کرد.
کوچههای خاکی و کودکان پابرهنه اولین تصویر از این منطقه بود، برخلاف آنکه بسیاری از مسئولین ادعا دارند که تمام نقاط شهر از نعمت آب و گاز بهرهمند بوده اما خانههای این منطقه با لبخند و بخاریهای نفتی گرم شده و هرچند خانه باهم منبع آبی را تهیه کرده و آب اشامیدنی خود را از این منبع که هر چندهفته شهرداری برای پر کردن آن میآید، تامین میکنند.
جشنِ تلخ یلدای زهرا خانم
زهرا، خانمی ۵۰ ساله که تازه دخترش را عقد کرده از ماتم یلدای امسال میگوید: خانواده داماد به رسم و سنت امشب به منزل ما آمده و برای حفظ آبروی دخترم یکهفته است که به تمام همسایگان رو زده و پولی قرض گرفتم تا بتوانم با میوه و شیرینی اندکی از مهمانان دخترم پذیرایی کنم.
اگر چه زهرا تا چند دقیقه قبل داشت از غم نداشتههایش براینان میگفت، اما باز هم با وجود سفره خالی مارا به خانه خود دعوت کرده تا دقایقی را گرم شویم. زهرا تنها زن این منطقه نبود که از یلدا و این سنت زیبای دور هم بودن دلزده و خسته بود زهراهای زیادی در لابلای همین کوچه پسکوچههای باریک و گل الود با نگاهشان هر لحظه مارا با پارادوکس صداوسیما روبهرو میکرد. چرا که تلویزیون خبر از یلدای با آب و تابی میداد اما دریغ که سفره آنها نان نداشت.
کنویست آخرین مقصد ما بود شاید دلمردگی و ناامیدی اشکهای منطقه قبل نایی برای ورود به کنویست را برایم نگداشته بود اما با ورود به این منطقه با موجی از شادی و امید به زندگی روبرو شدم.
اگرچه ظاهر جغرافیایی این منطقه نیز به مانند دیگر مناطق حاشیهای بوده اما با این تفاوت که مردمان آن با وجود فقر بسیار امیدوار به آینده و روزهای خوب آینده هستند. به علت سردی هوا و ساعت استراحت (البته شاید) افراد زیادی حاضر به مصاحبه نشدند به ناچار زنگ مدرسه دخترانهای را زده و وارد آن شدیم تا با دانشآموزان آن در خصوص یلدای کنویست صحبت کنیم.
امید وسط ناامیدی
با ورودمان به مدرسه با موجی از امید و بوی زندگی مواجه شدیم دخترانی که فقر مانع ادامه تحصیل آنها نشده و با تمام توان برای ساختن زندگی بهتر تلاش میکنند. دخترک ۱۷ ساله با اشتیاق تمام از خاطرات شب یلدای گذشته خود سخن گفته و بیان میکند: تا پارسال به رسم و سنت پیشین هرساله این شب را نزد بزرگترهای فامیل صبح کرده و زیر لحاف مادر بزرگ با گوش سپردن به قصههای گاها تکراری اما زیبای آنها طلوع خورشید را به تماشا مینشستیم.
او ادامه میدهد: اما امسال اینقدر که همه چیز گران شده خاله و داییها تصمیم گرفتیم هرکسی مقداری پول گذاشته و خرج یلدا را بین هم تقسیم کنیم و بر خلاف سالهای گذشته پدرو مادربزرگ را نیز به منزل خودمان آورده تا از گرمای وجودشان برای گذران این شب سرد بهره ببریم.
دختر در خصوص برنامههای یلدایی خانواده خود میگوید: خب مثل جاهای دیگه دور هم جمع میشویم و کوچکترهای فامیل نیز ضبط را روشن کرده و برای گرم تر کردن مراسم شروع به پایکوبی کرده و این شب را با خوردن تنقلات صبح میکنیم.
دانشآموز دیگری میگوید: ما هم به رسم و آیین شب یلدا تمام اقوام دور هم جمع شده و تاریکی این شب را با دور هم بودن و صحبت در خصوص گذشتههای مهربانی به طلوع تبدیل میکنیم.
پایکوبی یلدایی
او از رسم خانوادگی خود توضیح میگوید: ما هر سال برای جشن شب یلدا کیک و انواع شیرینی و تنقلات تهیه کرده و چون پدربزرگمن در روستا زندگی میکنند انواع و اقسام میوهها به وفور بر سر سفره آنها یافت میشود و ما تا میتوانیم از این خوردنیها میخوریم، چون مادرجان میگوید قدیمیها بر این باور هستند اگر از هر نوع میوه یلدایی نخوری طی سال آینده با بیماری روبرو شده و شکمت کرم میافتد.
دلمان گرم است
تمام راه برگشت فکرمان در کوچه خیابانهای حاشیهشهر جا مانده بود جایی که هوایش سرد بود ولی دست و نگاه مردمانش گرم. برایمان نوشتن از آنچه دیدیم سخت بود؛ آنچه دیدیم و آنچه این روزها در تلویزیون فضای مجازی میبینیم. برایمان سخت بود اما شیرین بود که با تمام سختی های اقتصادی یلدا هنوز روشنتر از هرجای دیگری روی لباس بچههای حاشیهشهر پاپیون شده بود. برایمان سخت بود اما شیرین که هنوز دختران مدرسهای حاشیهشهرمان داستانهایشان از یلدای خانوادگیشان گرم و شیرین است. برایمان سخت بود، شنید داستان زهرا و زهراها اما دلمان به اندازه وسعت مهربانیشان با همان دستهای خالی گرم شد.