1

وقتی مهارت های زندگی رنگ می بازد !

سکانس اول

عشق سبب شده بود بیخیال عقل و منطق شده و هرکاری از دستم برمی‌آید را انجام بدهم.تمام فکر و ذهنم این بود که به دختری که ازم دل برده بود برسم و خوشبختش کنم. پدرو مادرم مانع این ازدواج بودند و مدام گوشزد می‌کردند که عجله نکن و بهتر این است که ابتدا دانشگاهت را به اتمام برسانی.

گوشم بدهکار این حرف‌ها نبود و تنها دغدغه فکری من وصال به دختری بودکه با او رویا پردازی میکردم.

راهنمایی اشتباه

اینقدر درگیر این ازدواج شده بودم که گوشم بدهکار نگرانی‌های خانواده‌ام نبود و با همه توان دنبال ایجاد کسب و کار بوده تا بتوانم از لحاظ اقتصادی شخصیت مستقلی تشکیل دهم و به قولی دستم در جیب خودم باشد.

درست در همین اوضاع تحت تاثیر حرف یکی از دوستانم که پدرم را موظف به تهیه سرمایه اولیه و ایجاد کسب و کار میدانست آن‌ها را در منگنه قرار داده و تمام پس‌انداز چندساله‌شان را گرفته و مغازه‌ای را راه‌اندازی کردم.

اما چون به فوت و فن بازار وارد نبودم و از طرفی بخشی از وقتم را بایدصرف درس و دانشگاه می کردم از پس کارم بر نیامدم. من باختم و سرمایه ام را از دست دادم. شکست مالی ضربه بدی به من زد و از همه بدتر این بود دختری که آن همه پول برایش خرج کرده بودم و انتظارداشتم همدمم باشد تنهایم گذاشت و رفت. سرکوفت‌های خانواده‌ام شروع شدحق با آن‌ها بود دختر همدم من نماند و مرا ترک کرد من تاب و توان تحمل آن وضعیت بغرنج را نداشتم و درسم را ول کردم. دوباره تصمیم گرفتم کارو کسبی راه بیندازم. می گفتم باید هرچه زودتر روی پای خودم بایستم و به همه و به خصوص آن دختر بی معرفت ثابت کنم  من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم.

غرور و خودبینی

مغازه ای گرفتم ،چک کشیدم و کارم را شروع کردم. اما چه فایده ؟.چون حساب و کتابم درست نبود و باخانواده‌ام نیز صلاح و مصلحت نکرده بودم دوباره باختم.

نزدیک بود به زندان بیفتم ،بیچاره پدرم تتمه پس اندازش را جمع و جور کرد و جواب طلبکارم را داد.

من دیگر احساس می‌کردم از چشم خانواده‌ام افتاده ام و جایی در میان آن‌ها ندارم . مانده بودم چکار کنم که شوهرخواهرم برایم برادری کرد.

او که در مشهد زندگی می‌کند مرا هم به اینجا آورد. دامادمان هوایم را داشت و درست در زمانی که لبه پرتگاه بودم و امکان داشت برای همیشه به بیراهه بزنم و سرنوشتم نابود شود دستم را گرفت. خ خیرش بدهد ،او و خواهرم تنهایم نگذاشتند. کاری برایم پیدا کردند و سرگرم شدم. به پیشنهاد شوهر خواهرم با خانمی که اهل شهر خودمان است ازدواج کردم. همسرم واقعا زن زندگی و مونس دلتنگی‌هایم شد. با محبت‌های عاشقانه او و حمایت و دلسوزی خواهرم و شوهرش توانستم خودم را پیدا کنم.

مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی

من بعد از ازدواجم با مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی آشنا شده ام. مشاوره بعد از ازدواج خیلی برایم مفید بوده و امیدوارم بتوانم هرچه زودتر پدر و مادرم را هم از خودم راضی کنم. اگر چه آن‌ها هنوز هم پشتیبانی‌ام می کنند و من خجل ،شرمسار اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شدم هستم.

سکانس دوم

پس از اتمام تحصیل با کمک و حمایت پدرم مشغول به کار شدم، محل کارم ،محیط آرام و قابل اعتمادی برای من  بود چرا که پدرم معتقد بود یک دختر جوان نباید هر جا هر جا سرکار برود. حسابی سرگرم شده بودم و یک سال گذشت. فوت و فن کار را هم خیلی زود یاد گرفتم. اما افسوس که ناگهان ورق برگشت و نه تنها با خانواده‌ام اختلاف پیدا کردم بلکه برای خودم نیز دردسر ایجاد کردم. جرقه این بدبختی ها از روزی شروع شد که جوانی شیک و پیک به شرکت آمد برخورد این جوان غریبه از همان لحظه اول با من صمیمانه بود. او از روابط عمومی بالا و توانمندی‌هایم تعریف و تمجیدکرده و یکی نبود به من بگوید دختر خوب ،چرا درباره حقوق و شرایط کاری به یک مرد غریبه توضیح اضافی بدهی.

اعتماد بیجا

جوان ناشناس سرش را به نشانه تاسف تکان می داد و می گفت شما باید 2برابر این مبالغ حقوق بگیرید و پیشرفت شغلی داشته باشید. او با این ادعا که نمی تواند در حضور همکارانم توضیح بیشتری بدهد و کار خوب و با موقعیت عالی برایم سراغ دارد شماره تلفنم را گرفت. از همان روز ارتباط ما در فضای مجازی آغاز شد.

اعتراف می‌کنم جو گیر شده بودم و می خواستم  پیشرفت کنم.موضوع را به خانواده‌ام اطلاع دادم که با مخالفت شدید آن‌ها روبرو شده و می گفتند به صلاح نیست با فردی که هیچ شناختی از او نداری اعتماد کنی. حتی برایم خط و نشان کشیدند که دیگر جواب این فرد را نباید بدهی.

قناعت اصل مهم زندگی

پدرم معتقد بود آدم باید قانع باشد و با اطمینان کامل راه برود  تا زیرقدمش خالی نشود. افسوس تذکرهای دلسوزانه  پدر و مادرم را به گوش نگرفتم وارتباط مجازی ما به طور مخفیانه با مرد غریبه ادامه یافت. این رابطه مجازی کم کم رنگ و بوی دیگری به خود گرفت. با پیام‌های عاشقانه ای که او می فرستاد به یک رابطه احساسی تبدیل شد. می گفت اول با هم ازدواج می کنیم و بعد تو را برای کار به یک شرکت بزرگ می برم تا بتوانم با پشتیبانی‌های همه جانبه شرایط کاری مورد نظر را برایت فراهم کنم. نمی دانم با کدام عقل به این وعده‌های سر خرمن دلخوش کرده بودم و بعد هم به اصرار او چند عکس و اطلاعات خصوصی زندگی خود را برایش فرستادم.

او هم بعد از این مرحله ،چهره واقعی اش را نشانم داد و تهدید می کرد اگر پولی به او ندهم عکس‌هایم را منتشر می‌کند. همان روزها خواستگاری داشتم ،خیلی صادقانه به جوان مزاحم گفتم می خواهم ازدواج کنم و باید برای همیشه همدیگر را فراموش کنیم.اما او همچنان تهدیدم می کرد و می گفت عکس ها را به خواستگارم نیز نشان می‌دهد و … .

موضوع را به پلیس اعلام کردم و خوشبختانه  موضوع این  مزاحمت ختم به خیر شد اما من از نظر روحی دچار افسردگی شده ام. با مراجعه به مشاوره آرامش پلیس رضوی و  راهنمایی آن‌ها توانستم خودم را آ رام کنم.

حالا می فهمم حرف های پدرو مادرم روی حساب و کتاب است و اگر به گفته های شان گوش می کردم دچار چنین مشکلاتی نمی شدم.

سکانس سوم

شکست روح

قبول دارم معتاد هستم و البته نیازی هم نیست بگویم چون قیافه ام تابلو است  ولی اهل این حرف هایی که شما می گوئید نیستم.

مواد مخدر زندگی ام را نابود کرده است. دختری که خاطر خواه تیپ و قیافه ام بود و لحظه شماری می کرد حواستگاری اش بروم،همان کسی که با افتخار همسر من شد و ابراز علاقه می کرد وقتی گرفتار در منجلاب اعتیاد شده ام خیلی ساده ولم کرد و رفت.

اعتیاد نابودگر

از او خواهش کردم بماند ،قول دادم ترک اعتیاد کنم. به چشمانم نگاه کرد و گفت :مگر تو ماندی که من بمانم ؟.

منظورش را نفهمیدم ،گفتم :من که جایی نرفته ام ، اینجا در کنارت هستم و به تو وفادار می مانم. پوزخندی زد و با نگاهی ترحم آ میز  جواب داد:تو از نظر من مرده ای متحرکی ،من یک زن جوان هستم و آ رزوهای زیادی دارم.

با شنیدن این حرف شکستم ،له شدم و دیگر نتوانستم سرم را بالا نگه دارم. طلاق گرفت و رفت و من ماندم با یک دنیا دلتنگی . غروب که می شد دلم می گرفت . به خیابان ها و جاهایی که با او خاطره داشتم می رفتم و آ رام و بی صدا اشک می ریختم. فکر می کنم عروس شده است ،راستش را بخواهید دیگر سراغش را نگرفته ام چون نمی خواهم بدانم کجاست و چکار می کند. این مساله عذابم می دهد و برایم درد ناک است.

بعد از طلاق اوضاع روحی و روانی ام به شدت آشفته شده بود. خانوائه ام نیز چشم دیدنم را نداشتند. البته آنها حق داشتند،چقدر قسمم دادند و خواهش و التماس کردند دور رفیق بازی را خط بکشم. می گفتند سرت به کار خودت گرم باشد و درس بخوان . اما من … .

دیگر نمی توانستم در شهرمان بمانم. به مشهد آمدم و کاری راه انداختم. بعد هم دوباره دوستان لاابالی پیدا کردم که سر بساط دود و دم تنها نمانم. چند روز قبل ،یکی از همین دوست های بی سر و پا وقتی سر بساط مواد مخدر خمار شده بودم سوئیچ خودروی مرا بر می دارد و یکی دو ساعت بعد هم بر می گردد. من اصلا متوجه این ماجرا نشده بودم  تا این که امروز پلیس خودروی مرا توفیف کرد. می گفتند با این خودرو ،سرقت خیابانی انجام شده است. مرا به کلانتری آوردند و ساعت و زمان سرقت را که اعلام کردند شستم خبردار شد چه کلاهی سرم رفته است.

موضوع را به پلیس گفتم و آن‌ها هم سارق را دستگیر کردند. با توضیحات مشاور اجتماعی کلانتری ،از او خواستم مرا به مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی معرفی کنند. خیلی جدی و مصمم می خواهم خودم را اصلاح کنم و امیدوارم با کمک درمانگر اعتیاد بتوانم پاک بشوم.

این سه سکانس، سه داستان واقعی از زندگی افراد است کسانی که به نوعی اگر از همان ابتدای داستان از یک کارشناس راهنمایی و مشاوره گرفته زندگی آن‌ها درگیر منجلاب نمیشد.

از سرهنگ عبدالرضا مجیدی خواستیم در تا در خصوص معرفی این مرکز مشاوره به ما کمک کنند که در ادامه به آن می‌پردازیم.

تفکر ،تعقل و تدبر ضرورت زندگی سالم

سرهنگ عبدالرضا مجیدی

معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی خراسان رضوی

با نگاهی تحلیلی و متفکرانه به سرگذشت افراد ،حوادث و وقایعی که در پیرامون ما اتفاق می افتد می بینیم مهارت های زندگی محور و بستر ساز حرکت مان به سوی خوشبختی و سعادت است.

افراد اگر در نهاد خانواده ،مدرسه و جامعه بتوانند شرایط و موقعیت فراگیری این مهارت های اساسی زندگی را بیاموزند و به قدرت تفکر نقاد،انتخاب درست و حل مساله  مجهز شوند به راحتی و مستحکم از فراز و نشیب های مسیر زندگی گذر خواهند کرد و به قول معروف خواهند توانست گلیم خود را از آب بیرون بکشند.

آنچه در مطالعه سرنوشت 3فرد مراجعه کننده به مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی خواندیم نشان از ضرورت توجه و کاربست تفکر ،تعقل و تدبر در زندگی ماست .منظور سخن این است که همه ما از نهاد خانواده که نقش حیاتی در فرزند پروری دارد تا مدرسه و سیستم آموزشی و پرورشی ،رسانه ها و دیگر دستگاه ها و سازمان ها وظیفه و رسالت خطیری برای رشد و تعالی و سعادتمندی افراد دارند.

اگر چه افراد جامعه نیز وظیفه و تکلیف دارند تا با مطالعه و تجزیه و تحلیل مسائل و همچنین نقد آثار و نتایج کارها و تصمیماتی  و انتخاب هایی که دارند راه خود را از چاه تشخیص دهند و بدانند که خود کرده را تدبیر نیست و باید مراقب و هوشیار باشند.

در این مسیر مشورت و استفاده از خدمات تخصصی مشاوره ای می تواند بسیار راه گشا باشد.

کارشناسان مجرب دوایر اجتماعی کلانتری های استان خراسان رضوی و مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی نیز در خدمت شهروندان عزیز است  تا با خدمات تخصصی رایگان گره گشا و راه نمای حل مشکلات و مسائل زندگی برای پیشگیری آ گاهانه و پی گیری علمی موضوعات مختلف باشد.