پایگاه امید در خانه «خمر»
مریم اصغری
طبق عادت روزانه هر خبرنگاری، در صفحات فرهنگی دنبال سوژههای خاص بودم و با جملهای مواجه شدم که دقایقی ذهنم را به خود معطوف کرد. “سپاس یزدان را که ریتم آفرید و از ریتم حیات بخشید” با یک سرچ ساده به اسم زندهیاد استاد عباسعلی خمّر رسیدم که نامش در کتاب هنرمندان موسیقی و خانه هنر ایران ثبت شده و بنیانگذار موسیقی معلولین در کشور است. او اولین کسی بود که با آموزش موسیقی، درس اعتماد به نفس و صبوری میداد و فعل نمیتوانم را از زندگی معلولان حذف کردهبود.
استاد عباسعلی خمّر متولد 1330 در کرمان و فرزند پدری نظامی اما هنرمند بود که از همان ابتدا موسیقی را نزد پدر خود آموخت. در 16 سالگی و دوران ابتدای جوانی بهواسطه پشتکار و علاقه، با تبحر لازم به تدریس موسیقی پرداخت و در برنامههای رادیویی حضور یافت. موسیقی فیلم از دیگر علایق او بود و در کارنامه کاری خود کارهایی همچون موسیقی متن فیلمهای فصل شکیبایی، سرزمین خورشید، برویم پیش یاسها، شهدای حرم امام رضا(ع) و کوی خاوران را داشت. در سال 52 و پس از سکته و متعاقباً فوت پدر، رسالت ادامه مسیر بر دوش او گذاشتهشد و با تکیه بر نیروی عشق و اعتماد به خواسته پدر در دقایق پایانی عمر مبنی بر آموزش موسیقی به معلولین، در این راه قدم گذاشت. راهی که تنها با تحصیل و تجربه به دست نمیآید و پرداختن به آن، جز با عشق و خلوصنیّت امکانپذیر نبود و زندهیاد استاد عباسعلی خمّر تا آخرین روزهای عمرش، با تمام توان در آن مسیر ثابت قدم ماند. وی کار خود را با مرکز شهید بهشتی آغاز کرد و با ابداع روشهایی برای ارتباط با معلولین و آموزش به سادهترین شیوهها، علاقه لازم جهت فراگیری موسیقی را در آنها ایجاد کرد و دستهای ناتوان زیادی، به دست او به نوازندگان حرفهای و نیمه حرفهای مبدل شدند. فرزندان نیک او دوشادوش پدر پا در عرصه موسیقی گذاشتند و پس از پدر نیز، راه وی را ادامه دادند.
ساده مثل یک ساز
با همین بهانه، به محل زندگی و کارگاه موسیقی او در دوران حیاتش در حوالی بلوار اقبال لاهوری مشهد رفتیم. حیاطی سرسبز که گلدانها و درختان زیبایی داشت و حوض زیبایی که دستساخته خود او بود و با سنگهای صخرهای، نماد آبشار کوچک و زیبایی را تصویر میکشید و صدای آب، که صمیمیّت خاصی به فضا میبخشید. محل زندگی استاد بسیار بیآلایش و ساده بود و تنها چند پله بالاتر از سطح حیاط قرارداشت و کارگاه موسیقی هم زیرزمینی با پنجرههای کوچک رو به حیاط بود.
از پلههای زیرزمین پایین رفتیم. در اطراف سالن سازهای مختلفی چون گیتار، پیانو، تنبک و… خودنمایی میکرد. همچنین حضور کیانوش روشندل در کارگاه و درحال نواختن کیبورد جلب توجه میکرد. کیانوش جوانی که از چهار سالگی شاگرد استاد خمّر بوده که با وجود نابینایی، در کنار بچههای عادی آموزش دیدهاست. او گفت: استاد خمّر خط بریل و پس از آن الفبای موسیقی را به مهربانی یک پدر به من آموختند و با سختگیریهای دلسوزانه، علاقمندی من را به موسیقی بیشتر کردند و این روال آموزش و حضور در کنار افراد عادی، به من کمک میکرد که احساس ناتوانی نکنم. چند سالی به دلایل شخصی در آموزشم وقفه افتاد و حالا برای ادامه مسیر، به همین کارگاه که زیر نظر پسر ایشان اداره میشود میآیم.
مثبت موسیقی، منفی ناتوانی
به سراغ امینحسین خمّر فرزند او رفتیم که پس از فوت پدر چراغ کارگاه را روشن نگهداشته و همچون پدرش با عشق به موسیقی در وادی هنر مانده و به هنرجویان معلول سابق پدر آموزش میداد. امینحسین گفت: پدر من پیش از استاد تدریس موسیقی، درس اخلاق و امید را به هنرجویانش میداد و با این شیوه یاس و افسردگی را از زندگی آنها خط میزد. خیلی از شاگردان او با موسیقی به زندگی برگشتند و با بهرههوشی بالاتر و به شکل بهتری کارهای شخصی خود را انجام میدادند. محمد مصلحی از شاگردان نابینای او است که همزمان دو ساز نی و پیانو را مینوازد.
وی در رابطه با کارگاه موسیقی گفت: موسیقی به نوعی راه ارتباط با خالق است و ما سعی کردیم معلولیّت، محدودیّت نباشد و هرگز استثنایی بودن را به آنها القا نمیکنیم و آموزشها را به موازات هم انجام میدهیم. درواقع اینجا هرگز آموزشگاه نبوده و بیشتر مکتب و پایگاه امیدی برای افرادی است که نمیتوانمها را از زندگی آنها میزداید و با تکیه بر نیروی شگرف عشق و اعتماد به فعل میتوانم، راه دستیابی به موفقیتهای بزرگ را برای آنها باز میکند.
او ادامه داد: عباسعلی خمر برای تمام هنرآموزان معلول در جایگاه پدر بود و پای صحبتهای آنها مینشست و این موضوع برای من باعث افتخار است. او بسیار قوی بود و در اوج درد هم ذرهای ضعف در وجودش نمیدیدیم. پدر 12 سال بیماری کشید و بیماریهای مختلفی داشت که در سالهای آخر عمر باعث از دستدادن پا و انگشتان دستش شد.
امینحسین خمّر در حالی که بسیار منقلب شده بود و سعی در پنهان کردن آن داشت ادامهداد: حتی زمانی که خبر بیماری سرطانش را به او دادند خم به ابرو نیاورد و کوچکترین تغییری در چهرهاش ایجاد نشد و این مسئله برای من ستودنی است. در واقع مرگ او زمانی آغاز شد که انگشتانش را از دست داد و دیگر نتوانست ساز بزند.