خاطرات تلخ و شیرین جناب سرهنگ !
سرهنگ علی نبوی در شهرستان سبزوار به دنیا آمد و دوران تحصیل خود را در این شهر گذراند.
او پنجم فروردین ماه ۱۳۶۹ در دانشگاه پلیس پذیرفته شد و پس از طی مراحل آموزش و گذراندن موفقیتآمیز سالهای دوران تحصیل در این دانشگاه نظامی با درجه ستوان دومي فارغ التحصیل شد. افسر جوان در پلیس گذرنامه و مهاجرت نيروي انتظامي جمهوری اسلامی ایران کار خود را شروع کرد.
علاقمندی به کار و حرفهای که در پیش گرفته بود سبب شد به دنبال مهارتافزاییهای حرفهای خود باشد.
او پس از ۸ سال به استان بوشهر انتقال و عهدهدار مسئولیت پلیس مهاجرت استان شد.
علي نبوي سال ۱۳۷۹ به پلیس گذرنامه و مهاجرت ناجا در تهران بازگشت و به عنوان فرمانده عملیات حفاظت شخصیتهای خارجي ،مسئولیت هماهنگی و ارتباط گیری با گروههای مختلف رسانهاي، خبرنگاران خارجی وجهانگردان را نیز عهده دار شد.
وی در سال ۱۳۸۶ به قوچان انتقال و رئیس پلیس امنیت عمومی این شهرستان شد و 4 سال نیز عهده دار مسئولیت معاونت اجتماعي پلیس قوچان بود.
سرهنگ نبوي سال ۱۳۹۳ با کولهباری از تجربیات ارزشمند به معاونت اجتماعی پلیس خراسان رضوی انتقال و رئیس مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامي خراسان رضوي شد.
این افسر مجرب نيروي انتظامي توانست اقدامات ارزشمند و مفیدی را در عرصه اطلاع رسانی پلیس و ارتباط گیری با رسانه ها انجام دهد و اینک پس از گذشت سالیان خدمت با افتخار خود در آستانه بازنشستگی قرار دارد .
علي نبوي خاطرات تلخ و شیرینی از خدمت خود در مرکز اطلاع رسانی پلیس دارد
صفا آوردی پسرم ….. :
مادر چشمهایش را به در دوخته بود. پدر هم از پشت عینک دره بینی خود نگاه می کرد .
پیکر پسرشان را آوردند. نه به قد و اندازه آنچه مادر در آخرین لحظه خداحافظي در ۳۱ سال قبل به یاد داشت.
امروز محمد رضا ، انگار تازه به دنیا آمده و به قد و اندازه روزي است که چشم به جهان گشود واو را در قنداقی سفید پیچیده و مادر و پدر از دیدنش خوشحال و مسرور بودند.
مادر و پدربا دیدن تابوتی که با پرچم 3رنگ کشورمان و شاخه های گل تزئین شده بود برخاستند و با گام هايي لرزان اما با وجودی سراسر شوق جلو آمدند.
چشمهايشان مي لرزید و گونههایشان سیراب اشكهايي زلال شده بود.
در کنار پاره تن خود زانو زدند ، آرام روی زمین نشستند احساسات مادر طوفانی شد و بي قرار، پیکر فرزندش را در آغوش کشید. با سوز دل خوش آمد مي گفت :
– مادر جان ، خوب کردی که آمدی ، خوش آمدي مادر، ، عزیز دلم ، خوب کردی که آمدي ، صفا آوردی مادر، مادر … ، مادر …..
و اما پدر مثل همیشه سکوت کرده بود و با تکیه برخط هاي استوار پیشانی اش، بی صدا اشک مي ريخت.
مادر پیکر فرزندش را (به همان قد و اندازه روزهای اول تولد) روی پای خود گذاشته بود و برایش لالايي مي خواند.
– لالا لالايي ، بخواب مادر جان ، عزیز دلم ، جگر گوشه ام ….
حاضران در مراسم “وداع خانواده شهید محمد رضا حقیقی با پیکر فرزند شان” همه اشک می ریختند و بي صدا نام او را فرياد مي زدند.
يك پلاستیك كوچك هم از وسایل شخصی شهید “محمد رضا حقیقی” آورده بودند که داخل آن کیف کوچك، مسواك و يك شانه بود.
مادر، وسایل فرزندش را محکم گرفت تا برای همیشه شانه سبز دایرهای شکل و کیف کوچك و مسواك قرمز رنگی که خودش برای او هدیه خریده بود را برای همیشه و به یادگار نگه دارد.
سرباز شهید محمدرضا حقيقي در بیست و یکم تیرماه ۱۳۶۷ در منطقه دهلران به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر تازه تفحص شدهاش به همراه ۸شهید دیگر که 4 تن از این شهدا گمنام هستند به مشهد مقدس انتقال و در مراسم باشکوهی مورد استقبال مردم خداجو و شهیدپرور خراسان رضوی قرار گرفت.
کاش دخترم را می دیدم:
یک روز صبح همراه با تیم خبری در مراسم اعدام یك سارق مسلح حاضر شدیم، جوانی که مصاحبه با او حرفهای زیادی در دل خود داشت.
میگفت تا قبل آنکه که به چنین مرحلهاي برسد هیچگاه به عاقبت کار خود نمیاندیشید و حتی لحظهای به دستگیری فکر نمیکرد.
این مرد جوان اعتراف دیگری هم داشت ، می گفت از روزی که از خدا فاصله گرفتم کارم زار شد.
لحظه های آخر ، سارق مسلح که مرتکب چندین فقره سرقتهای مسلحانه شده بود با صدای بغض گرفته گفت: کاش دخترم را می دیدم.
تصورمان این بود که در لحظه خداحافظی با خانواده اش منتظر دختر خردسالش بوده است. اما حرف او چیز دیگری بود. مي گفت: اگر دخترم را می دیدم و به فکر آینده و سرنوشتش بودم هیچگاه به راه خلاف نمي رفتم و کاري نمي کردم که این طوری بشود.
یک سالی است خودم را در آینه ندیده ام: يك روز همکاران ما در پلیس مبارزه با مواد مخدر خراسان رضوي طرح جمعآوري معتادان متجاهر و پرخطر را در حاشیه شهر مشهد اجرا کردند. همراه تیم خبري به ستاد مبارزه با مواد مخدر رفتیم. در بین افراد دستگیر شده جواني نشسته بود که حرف هاي شنيدني زيادي داشت.
شعر مي خواند و مي گفت تا قبل از آن که معتاد بشود عاشق شعر حفظ کردن بوده است.
پسر جوان که عامل بدبختی هایش را رفیق ناباب و فاصله گرفتن از خانواده اش می دانست گفت: هر سه ماه يك بارشب ها و آن هم در جوی آب خودم را با مایع ظرفشویی شستشو می کنم ودراین مدت دیگر رنگ و روی حمام را ندیده ام. او با بیزاری از خودش مي گفت: يك سال بیشتر است که خودم را در اینه ندیده ام و یادم رفته چه شکلي هستم…
پلیس فداکار به بیماران نیازمند زندگی دوباره بخشید:
ساعت ۲۲و ۱۷ دقیقه چهارشنبه دوم مرداد ماه امسال ماموران گشت موتوری کلانتری ۱۲قدس نیشابور هنگام گشت زنی در محدوده بلوار دانشگاه بودند که ناگهان یک دستگاه خودرو سواری با آنان به شدت برخورد مي کنند.
شدت حادثه به قدری بالا بود که حدود سی متر آثار خط ترمز خودرو پژو در محل مشاهده می شد. در بررسی های اولیه مشخص شد یکی از کارکنان از قسمتهای مختلف بدن دچار شکستگی و ستوان سوم خیری نیزعلاوه بر آسیب دیدن قسمت های مختلف بدن از چند قسمت جمجمه دچار شکستگی و خونریزی مغزی شده است که بلافاصله توسط اورژانس به بیمارستان انتقال یافتند.
باوجود تلاش فراوان تیم پزشکي، به دلیل شدت برخورد و حادثه در وضعیت درماني وي بهبودي حاصل نشد تا این که شرایط و وضعیت جسمانی وی در کمیسیون پزشکی مطرح و مرگ مغزی پلیس فداکار «حسین خیری” را تایید کردند.
با تایید مرگ مغزي وي، از بیمارستان با بستگان وي تماس که خانواده وی رضایت خود را برای اهدای اعضاء بدن این مامور دلاور اعلام و پس از وداع خانواده و همکارانش توسط کادر پزشکی به مشهد انتقال یافت. انتشار این خبراز همرزم عزیزمان نیز به شدت سخت و طاقت فرسا بود.
عشق مایه آسودگی است:
سرهنگ نبوی در پایان می گوید: در مرکز اطلاع رسانی پلیس اخبار تمام حوادث ، طرح ها و عملیات پلیس در حوزه های مختلف پلیس مبارزه با مواد مخدر ، پلیس پیشگیری، پلیس آگاهي ، پلیس امنیت عمومي پلیس فتا، پلیس راهور فرماندهي انتظامي شهرستان هاي استان ، پلیس فرودگاه، پلیس راه آهن و … دریافت و پس از پردازش توسط تیم کارشناسی به عنوان يك خبر با گزارش رسانهاي توليد و براي انتشار به رسانههاي جمعي ارسال می شود.
در واقع مرجع تایید ماهیت و اصالت اخبار، مرکز اطلاع رسانی پلیس است و خوشبختانه ارتباط و تعامل خوب و شایستهای در استان خراسان رضوی در این عرصه وجود دارد .
وی می افزاید: در این حرفه و شغل پر مسئولیت تجربیات ارزشمندی وجود دارد
هر چند کار سخت است اما وقتي اثر گذاری خدمت در این عرصه را می بینی به این اصل بیشتر پي مي برې که عشق مایه آسودگی است هر چند که پایه فرسودگي است.
وی در پایان گفت: خدا را شاکرم که خدمتگذار بارگاه ملکوتی ثامنالحجج آقا علیابنموسیالرضا هستم.