کاغذپر
بیایید کمی راحت باهم حرف بزنیم خارج از تمام قواعد روزنامهنگاری، خارج از تمام مرسومات و تشریفات دست و پاگیر.
امسال هم روزنامه جوان ما به 17 مرداد رسید؛ شاید بپرسید مگر قرار بود نرسد؟ یا شاید فکر کنید حرف از توقیف است. اما نه داستان چیز دیگریست، داستان روزهاییست که تعداد فالوورهای یک شومن بیشتر از تیراژ کتابهاست. داستان روزهاییست که عکس شخصی یک آدم کاملا معمولی در صفحه مجازیش پرمخاطبتر از پر تیراژترین روزنامههای کشور است. داستان روزهایی است که درآمد دکههای روزنامه از فروش سیگارست و روزنامههای جلو پیشخوان تنها برای مجوز کارش قطار شدهاند. داستان مدیرانیست که خبرنگار را با کارتهای هدیه روز خبرنگار میشناسند و چه حرفهایی که در خلوتشان نثارمان میکنند البته نه همیشه در خلوتشان. داستان خبرنگارانیست که قبل از هر ذرهبینی خودشان، خودشان را سانسور میکنند، نه اینکه میترسند، نه اینکه جسارتشان را از دست دادهاند، اما غم نان اگر بگذارد…
اگر غم کاغذ نداشتم برایتان مثنوی هفتاد من میگفتم از روزهایی که دغدغههامان جایشان را به جوکها دادهاند. برایتان میگفتم که یک روز مانده به روز خبرنگار نمیدانیم فردا کاغذی برای چاپ داریم یا نه؟ برایتان میگفتم که خصوصی بودن و خصوصی ماندن چقدر فرق دارد. برایتان میگفتم کاغذ دولتی برای ما نیست، اما هستند رسانههایی که تا انتخابات کاغذشان را دپو کردهاند. برایتان میگفتم که چقدر سفره کاغذیمان به اندازه سفره حاشیهنشینها شدهاست. میگفتم که همیشه لازم نیست مارا توقیف کنند، همین که کاغذمان را دریغ کنند، برای نبودنمان کافیست.
تمام اینها برای نبودنمان کافیست، اما هر روز صبح که میشود، هنوز مثله روز اول عطش چشیدن بوی کاهی کاغذ روزنامه خواب را حراممان میکند. راستش را بخواهید اصلا نمیدانم فردا این حرفها روی کاغذ مینشیند یا نه، اما مطمعنم همیشه دوستان صبحامروزیم روزهایشان با شیرینی و تلخی شما گره خوردهاست.
یاحق