استراتژی نخنمای تندروها
علی روغنگران
در شرایطی که هر روز به انتخابات مجلس شورای اسلامی نزدیک تر می شویم اصولگرایان همچنان درگیر ائتلاف درونجریانی هستند؛ آرزویی که سالهاست با وجود تلاشهای فراوان نتوانستهاند به آن دست پیدا کنند. اتفاقا هرچه هم در این مسیر تلاش میکنند عکس آن رخ میدهد. تجربه آن در انتخابات گذشته و جبهه مردمی نیروهای انقلابی (جمنا) است که نه تنها ایجاد وفاق نکرد بلکه باعث جدایی و دلخوری برخی طیفهای اصولگرایی شد. در حال حاضر هم با توجه به بازه زمانی حدودا 6 ماهه که تا انتخابات مجلس مانده، شورای وحدت اصولگرایان با استقبال چندانی از جانب تشکلها و طیفهای اصولگرایی مواجه نشده است. در حال حاضر در جریان اصولگرایی سه گرایش و به نوعی شاخه وجود دارد. یکی اصولگرایان میانهرو یا راست سنتی است؛ افرادی امثال علی لاریجانی، دیگری نواصولگرایی است؛ تعبیری که توسط محمدباقر قالیباف مطرح شد و شاخه سوم تندروها یا همان دلواپسان هستند، شاخهای که به شدت مخالف دولت حسن روحانی و جریان اصلاحات است. این شاخه از اصولگرایی یا همان تندروها اخیرا خود را اسلامگرا و انقلابی تعریف میکنند. با نگاهی به عقبه این جریان سیاسی متوجه میشویم که در سالهای اخیر هرچه بیشتر دغدغه و ائتلاف درون جریانی وجود دارد، انشقاق بیشتری در بین طیفهای سیاسی آن رخ میدهد. جناحها و طیفهایی که از درون این جریان سردر آورده و به نوعی جدا میشوند، معتقدند که اصولگرایی از اهداف و رویکردهای اصولی خودش کم کم دور شده است و یا جریان اصولگرایی با مقتضیات زمان پیش نرفته و باید بروز شود. در این میان اما طیف تندرو یا همان دلواپسان اخیرا یک بازی خطرناکی را شروع کردهاند به نام اسلامگرا و غربگرا. این بحث را اخیرا حداد عادل یکی از منتقدان همیشگی دولت و جریان اصلاحطلبی مطرح کرده است. او گفته است ما در کشور دو جریان و جناح سیاسی داریم؛ یکی جریان اصولگرا است که آن را اسلامگرا خطاب میکند و دیگری جریان اصلاحطلب است که عادل آن را جریان غربگرا خطاب میکند.
او در ادامه عنوان کرده است که «اگر در انتخابات آینده جریان انقلابی و اسلامگرا نتواند به فهرست واحد برسد هیچ امیدی به پیروزی وجود ندارد، همانطور که این حقیقت تلخ را در انتخابات سال 96 تجربه کردیم.»
این اظهارات، نماد بارز بازگشت تکراری و چندین باره جبهه اصولگرایی به حربه دوقطبیسازی در سطح کلان جامعه است. در ابتدای امر توجه به این مسئله ضروری است که دوگانه اصولگرا و اصلاحطلب که طی بیش از دو دهه گذشته در جامعه رایج شده، در قالب دوقطبیسازی منفی موردنظر جریان اصولگرا قرار نمیگیرد بلکه نشانگر دو جریان سیاسی کلان در جامعه است. لذا منظور از دوقطبی سازی، انگها و کلیشههایی است که در بیش از دو دهه گذشته بخشی از جریان سیاسی اصولگرا از آن به عنوان تفکیک میان خود (صفت مثبت) با مخالفان (صفت منفی) ، در مقام یک استراتژی برای پیروزی در رقابتهای سیاسی بهره گرفته است. با اندکی تسامح میتوان تاریخ شکلگیری دوقطبی میان جریانهای سیاسی متعهد به نظام را به سالهای اولیه بعد از انقلاب ارجاع داد؛ زیرا در آن زمان نیز برخی خود را انقلابیتر از دیگر همحزبیهای خود میدانستند. با این وجود، تا زمان به قدرت رسیدن دولت اصلاحات در سال 1376 مرزبندی مشخصی میان دو قطبی مورد تاکید از سوی اصولگرایان به معنای کنونی وجود نداشت. در این دوران کلیشهای به عنوان غربگرایان در مقابل انقلابیها پا به عرصه وجود گذشت که طی سالهای بعد در قالب عناوین مختلف دیگر بازنمایی شد. گروهی از اصولگرایان طی سالهای بعد از 1376 با پناه بردن به کلیشههایی همچون، «اشرافیگری» و «ساده زیستی» یا تقسیم مردم به دو گروه «مستضعفان و حامیان آنان» و «متمولین و هواداران اشرافیگری»، «غنی» و «ساده»، «انقلابی» و «غیرانقلابی»، «لیست انقلابی» و «لیست انگلیسی» و بسیاری دیگر از این کلیشهها، تلاش کردند با اطلاق صفتی مثبت بر خود و صفتی منفی بر رقیب یعنی اصلاحطلبان، در میدان رقابتهای انتخاباتی پیروز باشند. در نمود عینی این مسئله میتوان به جریان رقابت انتخابات ریاستجمهوری چند دوره اخیر اشاره کرد که در آن اصولگرایان نامزد مورد تایید خود را با القابی پرطمطراق خطاب میکردند. این القاب در معنای پنهان خود بدین معنی بود که رقیب نامزد مورد تایید آنها از متمولان و کاخنشینان است . همچنین، در نمودی دیگری، دلواپسان در انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان، لیست اصلاحطلبان را «لیست انگلیسی» نامیدند و در مقابل خود را انقلابیون نامیدند. در ادامه این روند، در شرایطی که فاصله اندکی تا برگزاری رقابتهای انتخاباتی مجلس شورای اسلامی در اسفند ماه 1398 باقی مانده، شاهد تکرار راهبرد نخنما شده این گروه از اصولگرایان برای جذب آراء صندوقهای رای درقالب اظهارت غلامعلی حداد عادل هستیم. تقسیم جامعه به اسلامگرا و غربگرا از سوی او، ساختار لغوی جدید تندروها برای تکرار همان دوقطبیهای همیشگی خود است. در مجموع، میتوان عنوان کرد گروهی از اصولگرایان طی سالهای گذشته فارغ از ملاحظات سیاسی و اصول اخلاقی، از دوقطبیسازی در معنای اتهامزنی و انگسازی ناروا، برای تخریب جریان رقیب خود بهره گرفتهاند و انگار این رویه برای آنها تبدیل به یک عادت شده که ترک آن نه تنها ممکن نیست، بلکه آنها را تهی از معنا خواهد کرد. دوقطبیسازی تندروها در مقاطع مختلف، تنها در سطح مصرف انتخاباتی یا رقابت با اصلاحطلبان قابل خوانش نیست بلکه طی سالهای گذشته هزینههای غیرقابل تصوری را بر کشورمان تحمیل کرده است. دو قطبیسازی با تاثیرات منفی بر روان کلی جامعه، موجی از خشونت و نفرت را میان شهروندان با یکدیگر و جریان سیاسی رقیب به همراه داشته و هیچگاه نتوانسته سطحی از وحدت را میان مردم ایجاد کند. تاثیرات منفی و بحرانساز دوقطبیسازی جامعه توسط این گروه از اصولگرایان به گونهای بوده، که رهبر انقلاب نیز بارها نسبت به این موضوع به تمامی جناحهای سیاسی هشدار داده است. در مقام مهمترین نمود این امر میتوان به بیانات مقام معظم رهبری در 15 توصیه به دولت یازدهم در 5 شهریور 1393 اشاره کرد که با صراحت تمام از امکان جناحبندی سیاسی دفاع اما جریانهای سیاسی را از ایجاد دوقطبی در جامعه بر حذر داشته است. با وجود این توصیه نیز شاهد هستیم دلواپسان همچنان بر طبل دو قطبی میکوبند و تنها حوزه دینداری باقی مانده بود که آن را نیز به میدان رقابت سیاسی کشاندند. تقسیم جامعه به اسلامگرا و غیر اسلامگرا نه تنها در راستای منافع ملی نیست، بلکه میتواند لطمات سنگینی را بر ذهن بسیاری از جوانان و افراد دینداری برجای بگذارد که جریان فکری آنها با اصولگرایان همراستا نیست. تعیین این مرز که تنها اصولگرایان دیندار و اسلامگرا هستند، همچون ریختن نمک بر زخم مشکلات و مصائب شهروندانی است که در نتیجه بحرانهای ناخواسته موجود در چند سال گذشته تحت فشارهای بسیار قرار گرفتهاند. این دوقطبی نه تنها شهروندان را به سمت یک جریان سیاسی خاص ترغیب نخواهد کرد بلکه زمینهساز ناامیدی فزآینده مردم از جناحبندی سیاسی در کشور خواهد بود. در چنین شرایطی این یک جریان سیاسی نیست که شکست میخورد بلکه متضرر اصلی کلیه ارگانها خواهند بود. تداوم دوقطبیسازی غیرسازنده تندروها در وضعیت کنونی کشور بیش از آنکه نمایانگر یک واقعیت سیاسی باشد و سطحی از واقعیات تراژیک جامعه را بازنمایی کند، تبدیل به واقعهای کمیک و خندهدار شده که دیگر در سطح کلان جامعه نه خریددار دارد و نه میتواند تاثیری بر معادلات انتخاباتی بر جای بگذارد. گویی برخی از استراتژیستهای اصولگرا هنوز به این سطح از درک مسائل نرسیدهاند که تکرار کلیشه انقلابی و غیرانقلابی، تاریخ مصرف خاص خود را داشت و در شرایطی که سیری گسترده از تحولات ارتباطی و اطلاعاتی در سطح نگاه جامعه به مسائل سیاسی اتفاق افتاده دیگر به صورت خودخوانده تکرار کلیشه انقلابی و متهم کردن دیگری به غیر انقلابی نه تنها با نتیجه همراه نخواهد شد بلکه نتایج معکوس به همراه خواهد داشت.