1

«جای خالی سلوچ»

“جای خالی سلوچ” کتابی از محمود دولت آبادی، نویسنده چیره دست کشورمان است که پس از آزادی از زندان ساواک، آنرا در طی هفتاد روز می نویسد. و در سال 1358 به چاپ می رساند.

سلوچ پدر خانواده است که ناگهان غیبش می زند و زنش مرگان و دو پسرش عباس و اَبراو و دخترش هاجر را در روستایی به نام زمینج تنها می گذارد.

با رفتن او فقر و تنگدستی مضاعفی گریبانگیر این خانواده می شود. مرگان از کار کردن هیچ ابایی ندارد و هر کاری که با آن بتواند شکم بچه هایش را سیر کند انجام می دهد. پسرهایش با سرکشی های خود کمک چندانی در این راه به او نمی کنند، بخصوص عباس که بیشتر از کار به دنبال قماربازی ست. مرگان با وعده هایی که همسایه اش علی گناو به او می دهد راضی می شود تا دخترش هاجر را که خیلی کوچکتر از اوست، به عقدش دربیاورد. از طرفی عده ای از بزرگان روستا قصد خریدن زمین های اهالی را دارند تا با یکپارچه کردن آنها از دولت وام بگیرند، مرگان قصد فروش سهمش را ندارد اما پسرهایش که سودای دیگری در سردارند در مقابل مادر می ایستند و…

این داستان نه تنها اثر جای خالی مرد خانواده را در زندگی سنتی و سخت روستایی دورافتاده، نشان می دهد که اثر و جای خالی خیلی چیزهای دیگر را نیز نمایان می کند، جای خالی عشق، اعتقاد، امنیت، پول، نان، آب و… که با همه تلاش مرگان و یا دیگر شخصیت های داستام پر نمی شوند.

نویسنده با توصیفات زیبا، توجه به جزئیات، شخصیت پردازی خوب و قلم منحصر به فردش توانسته اثر زیبایی را خلق کند. 

دولت آبادی در جایی از این کتاب نوشته: گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!

مهین راد