روزنامهها خیلی محدود شدهاند
ایران درّودی، نقاش صاحبسبک، نویسنده و کارگردانی است که پس از ۶۰ سال حضور در عرصه هنر معاصر ایران از تشخصی ویژه برخوردار است. او به خالق این جهان هستی و کهکشان ایمان دارد و بالاترین آرزویش این است که خداوند ایمان او را به خودش زیادتر کند.
به گزارش ایسنا، ۸۲ سال از عمر ایران درّودی میگذرد و او خودش را یکی از خوشبختترین انسانها میداند؛ چراکه از هر لحظهی زندگیاش لذت میبرد و میگوید: وقتی وارد آتلیهی نقاشیام میشوم دنیا و مسائل مربوط به آن را پشت در آتلیه میگذارم و وارد جهان دیگری میشوم که با جهان ماورا و باورهایم سروکار دارد. بدین گونه نقاشیهایم بهگونهای ترجمان و تصویر دنیای ذهنیات من هستند.
این هنرمند حتی سوژهی نقاشیهایش را از پیش نمیداند. حسهایش ناخودآگاه روی بوم شکل میگیرند. حتی شبی که مادرش را به خاک سپرده است دردها و حسهایش را روی بوم نقاشی میریزد و دردش را با نقاشی تقسیم میکند.
درّودی، بیماری سرطان را معجزهی زندگیاش میداند. معجزهای که به او زنده بودن را یادآوری کرده و هر ثانیه از زندگیاش را لبریز از عشق کرده است. موفقیتش مدیون عدم وابستگی و در عین حال جسوری و صداقت و پیگیری مصرانه اوست.
این هنرمند نقاش بینالمللی تجربهی برگزاری ۶۴ نمایشگاه انفرادی در موزهها و گالریهای معتبر جهان را هم در کارنامهی خود دارد و ۸۰ فیلم مستند برای تلویزیون ملی سابق ایران ساخته است. همچنین هشت اثر نفیس او در گنجینهی موزهی هنرهای معاصر تهران و سایر موزههای ایران و برخی از آثارش در دیگر موزههای دنیا هستند.
شما به عنوان یک بانوی هنرمند نقاش بینالمللی شناخته شدهاید. فکر میکنید اگر شرایطی فراهم نمیشد تا شما برای ادامه تحصیل به فرانسه بروید، باز هم میتوانستید یک نقاش بینالمللی شوید؟
در یک کلام خیر! درست است که نقاشی، استعداد طراحی و رنگشناسی میخواهد اما بیش از آن، به شناخت فرهنگ جهانی نیاز دارد. نقاشیهای اولیهی من مانند عکاسی بود و تکنیک عجیب و غریب برای کپی برداری از طبیعت داشتم. در دانشکدهی هنرهای زیبای پاریس به من یاد دادند که تکنیک غیرعادی قبلی نقاشیام را برای همیشه فراموش کنم. از طرفی ما پیشینهای از هنر نقاشی یا مرجعی از نقاشی در ایران نداریم که بتوانیم به آن رجوع کنیم. من در کودکی نقاشیهای غرب را در کتاب سیاه و سفیدی دیده بودم که رئیسجمهور فرانسه به تزار روسیه هدیه کرده بود. بعدها به من گفته شد این کتاب را پدرم در حراجهای خیابانی مسکو پس از انقلاب روسیه خریده و همراه چندین نقاشی شاهکار از نقاشان روس با خودش به ایران آورده بوده است. پدر این کتاب نفیس را در کودکی به من داد. چندیپیش متوجه شدم این کتاب از کتابخانهام بهسرقت رفته است. کسی که آن را دزدیده، نمیداند ارزش معنوی این کتاب برایم چه اندازه است؟
از بین نقاشیهایتان کدامیک را بیشتر از همه دوست دارید؟
اثری «بهنام طغیان کویر» که در آن، سیل جاری شده است. اما چنین انتخابی به این معنا نیست که مثلاً اثر «به زلالی یک عشق» یا «جاودانه خلیج فارس» یا «نبض تاریخ» یا آثار دیگرم را کمتر دوست دارم. اما عشق خاصم به اثر «طغیان کویر» به این خاطر است که روند کار و رسیدن به هدفم یعنی رسیدن به نور را نشان میدهد. وقتی این نقاشی را تمام کردم آنچنان ذوقزده شدم که زیرش نشستم تا ببینم آیا از نور آن قلبم روشن میشود و یا از سیلی که در کویر روان است خیس میشوم؟ این خاطره برایم فراموشنشدنی است.
باور میکنید من با آثارم لحظهبهلحظه زندگی میکنم؟ تابلو «طغیان کویر» را در سال ۲۰۰۷ کشیده و در نمایشگاه موزهی هنرهای معاصر تهران به نمایش گذاشته بودم. اثری دیگر از کارهای اولیهی دورهی دانشجوییام را که تقریباً سیاه رنگ بود در همین نمایشگاه به نمایش درآورده بودم. در مقایسهی این دو اثر بود که به این نتیجه رسیدم «از سیاهی مطلق به نور رسیدهام» و این نخستینباری بود که از سیاهی به آنچه هدفم بود یعنی به «نور» رسیده بودم. تا مدتی از نقاشی که هستم احساس رضایت کردم و از اثری که خلق کرده بودم سرشار شدم. چنین لحظاتی در زندگی هر هنرمندی بهیاد ماندنیست. ذهن من که از سالها پیش تحت تأثیر مولانا، سهروردی، بایزید بسطامی، عطار و دیگر عرفای بزرگ ایرانزمین بود توانسته بود از نور این عرفا در نقاشی بهره بگیرد گرچه پس از مرگ زودرس و ناگهانی همسرم، سه سال عزادار شدم. در این دوره بود که معنی اشعار مولانا و عطار را درک کردم. به عبارتی با این اتفاق دردناک بود که ابعاد و ارزش معنوی این اشعار را بهدرستی درک کردم. تا اتفاقاتی از این دست پیش نیاید که همچون آوار بر سر انسان فرو میریزد، انسان، ظرفیت شناخت اینگونه مفاهیم را به دست نمیآورد.
برخورد شما با سرطان چگونه بود؟
خیلی عادی. حتی میتوانم بگویم آن را جدی نگرفتم. شبی که برای جراحی سرطان در بیمارستان بستری شدم، پرستاران و پزشکان بیمارستان را به ستوه آوردم. هر شگردی بهکار بردند که آرامبخش یا مُسکن بخورم از خوردن آن امتناع کردم. درعوض خواستم اتاق مرا عوض کنند و اتاقی رو به رودخانهی سِن به من بدهند تا بتوانم شهرداری و رودخانهی سن را ببینم. رفتار و درخواستهای من برای همه، تعجببرانگیز بود. فردی که میخواهد سرطانش را عمل کند، تماشای منظره به چه دردش میخورد؟ بعد از جراحی، پرستار از من پرسید: اگر بالاترین درد را شمارهی ۱۰ بدانیم درحالحاضر درد شما چه شمارهایی دارد؟ شمارهی دردی که میکشیدم، از نظر خودم ۹ بود اما اجازهی تزریق مرفین ندادم. میخواستم در مدتی که درد میکشم هوشیار باشم. من از اتفاقات سخت زندگی نمیگریزم و بهسادگی از آنها رد نمیشوم. میباید کنجکاوانه از همهی اتفاقاتی که در ارتباط با من پیش میآید آگاه باشم. سوگند به نور که عزرائیل را گاهی در درگاه اتاق بیمارستانم میدیدم. به او با صدای بلند میگفتم: نمیبینی من چقدر زندگی را دوست دارم؟ از اینجا برو! من رسالت دارم. رسالت انسانشدن. پس از آن با حال بدم بهتنهایی تا ساعت ۳ بامداد در اتاق بیمارستان کتاب چشم شنوا را یا تصحیح یا متون را دوبارهنویسی میکردم. اینگونه تنگاتنگ با مرگجنگیدن، ابعاد زندگی را گسترش میدهد.
شما به جز نقاشی، تجربهی نوازندگی، روزنامهنگاری و مستندسازی هم دارید. حتی در کارنامهی کاریتان مصاحبه با افراد مشهوری را هم داشتهاید. بهعنوان فردی که قبلاً کار روزنامهنگاری انجام داده، وضعیت فعلی این حرفه را چگونه میبینید؟
فکر میکنم روزنامهها خیلی محدود شدهاند. سعی میکنم بهدلیل اخبار منفی، رسانهها را کمتر دنبال کنم چون حالم بد میشود. حتی فیلمهای بدی که هیچکدام از آنها استدلال ندارند، عصبانیام میکنند. در شرایط کنونی، مشغلهی اصلی من، آیندهنگری است و مخصوصاً آیندهی موزهی خودم. اجازه بدهید مسائل مربوط به هنر را در همینجا خاتمه بدهیم و به ایران و آیندهی هنر ایران فکر کنیم و ایران را بیشتر و بیشتر دوست بداریم.