در خرید و فروش آثار هنری کلاه گشادی سر هنرمند میرود
هنر نقاشی با سبکها و روشهای گوناگونی که دارد به یکی از تاویل پذیرترین هنرهای بشر تبدیل شده که شاید از این لحاظ با بسیاری از هنرهای زنده دنیا قابل مقایسه نباشد. حال اگر هنرمند نقاش علاوه بر قلم مو، اهل قلم هم باشد و از قدیمیهای شعر استان هم باشد باید برای سوالات خود، از او ، منتظر پاسخهایی فلسفی و تعبیر پذیر باشی. “سهیلا دیزگلی”از هنرمندان نقاش استان که آثار او در چندین نمایشگاه انفرادی و جمعی به نمایش در آمده میهمان «صبح امروز» بود تا درزمینه روشی که در نقاشی دارد و مثل شعر گفتنش متفاوت است، با او هم صحبت باشیم.
ابتدا مختصری از هر آنچه که فکر میکنید در گرایش شما به نقاشی موثر و تاثیرگذار بوده است، بگویید؟
اجمالا ذوق وعلاقه و امکانات واقعا موجود باعث شد به نقاشی روی آورم. ذوق و قریحه ای که در هر انسان به نسبتی وجود دارد. چه بسا اگر در شرایط اجتماعی، طبقاتی و فرهنگی دیگر با امکانات دیگری قرار داشتم شاید اکنون با یک تئاتریسین روبرو بودید. بهتر است برای بیان علل گرایش من به نقاشی از شعر آغاز کنم، پیش آن که با ظرفیتهای فراگیر نقاشی و با تکنیکهای این هنر آشنا و در برخی از این سبکها مهارت لازم را کسب کنم این شعر بود که با توجه به کمبود امکانات برای آنچه در درونم میگذشت ابزار لازم را به دستم سپرد، که کماکان نیز ادامه دارد، اما بنظرم میرسید که همه آنچه را میخواستم به کلام نمیآمد، نه این که هنر شاعری از بیان آنچه حس میکردم و به تجربه میزیستم قاصر بود، بلکه افزار توانمندی در دستان من نبود، این احساسات درونی حجم بیشتری را برای بروز طلب میکرد و نقاشی به نظرم (با توجه به اینکه با امکانات در دسترس) بطرز شگفت آوری از پس این مهم بر میآمد. هر چه بیشتر پیش میآمدم ظرفیتهای لازمی که در اختیارم میگذاشت درک میکردم و به کار میبردم و میبرم و اکنون رسیده ام به این که پیش شما هستم.
به اعتقاد شما مخاطبین هنر که با شما برخورد دارند هم در مورد تواناییهای شما همین طور فکر میکنند که شما فکر میکنید؟
به اعتقاد من، این “من” تنها برای من است که اینقدر اهمیت دارد، دیگران “من”های دیگری هستند. دایرههای خودخواهی در زمانه ما ابعادی فاجعه بار پیدا کرده است و جز جلوی پا را نمیتواند که ببیند.عصر آرزوهای بزرگ برای بشریت در پرتو این خودخواهی عظیم رنگ باخته است. ما هر کدام در ناخوداگاه خود نه تنها اشرف مخلوقات که اشرف انسانیت نیز هستیم! مسلما من مثل خودم فکر میکنم و مخاطب هم میگردد تا در اثری که از من میبیند نقاط مشترکی را با “من “های خود پیدا کند.
در این میان نقش هنر چگونه تعریف و تبیین میشود؟
درست در همین جاست که هنر به عنوان تنها ابزار درونی این بخش، روح انسان خسته و دردمند و البته خودخواه را به خودش نشان داده، استمداد میطلبد و دعوت میکند به راهی دیگر. سبکهای مفهومی و اعتراضی هنرهای مختلف من جمله نقاشی نیز در پرتو این بخش از انسانیت آدم است که بعنوان هنر به اصطلاح مدرن رو به بالغ شدن و پیچیده تر شدن نهاده است. من نیز تافته ای جدا بافته نیستم. سبک کارهای مرا نیز در همین چهارچوب میتوان تعریف کرد.
شما برای این که به روح انسانیت و حس هنردوستانه ای که در انسان هست خیانت نکرده باشید چه کرده اید؟
من از خودم آغاز کردهام و سعی کردهام خودم را در معنای انسان بازیابی و در کارهایم بازسازی کنم. از نظر من نقاشی نمیتواند بی هویت باشد. بقول برشت انسان از طبیعت نیز راه به آدمهای دیگر میبرد. سوژه من انسانها هستند ارزشگذاری طبیعت بدون دیدی انسانی، پشیزی نمیارزد، زیبایی مختص و مختص انسان است. اوست که ارزشها را میآفریند، اوست که میتواند در زشتی زیبایی ببیند و به زیبایی اهمیت بخشد. هنر زبان بیان این هویت است که در چمبره درد آلام انسان امروز تغییر کرده است.
باید به این باور رسید که خوشبختی من و ما بدون خوشبخت بودن دیگران سرابی بیش نیست. من سعی کرده ام، اما فاصله است بین خواستن و زندگی کردن. من آنچه از دستم بر میآید را باید که انجام دهم، اما زندگی به راه خود میرود. هنگامیکه دست به قلم مو میبرم جدیترین لحظات زندگیم را تجربه میکنم. درونمایه اصلی کار، هنگام نقاشی برایم روشن اما در جریان تکمیل شدن است که هویت نقاشی برای خودم نیز آشکار و آشکارتر میشود. طرح را با قلم، بوم و رنگ است که کامل میکنم. پس از اتمام کار با اینکه آنچه میخواهم در کار پایانی باز مییابم اما این را میدانم که هنوز کامل نیست و به این شکل نقاشی دیگری باید. پس هر کار مقدمه کار بعدی است .
پس شما صرفا به نقاشی و هنر دیدی ماورایی و متعالی دارید؟
حقیقتا نه. من بر خلاف فلسفه بافیها و گزاف گوییهایی که شده و میشود به نقاشی به عنوان وسیله امرار معاش و تدارک امکانات ادامه کار هم نگاه میکنم که البته شاید با تعالی هم تناقض نداشته باشد اما سبکی که با آن حرف میزنم یا حداقل به آن سمت حرکت میکنم مولفههای سبک اکسپرسیونیسم را داراست. نه اینکه بخواهم دقیقا با این نام کار کنم اما آنها نشانههایی از این سبک دارند، رنگهای تیره و دارای کنتراست، دغدغه من همیشه حالات روحی انسان بوده است. انسان معاصری که در چارچوبهای عجیب وغریب و پر اغتشاش، فشار، اضطراب وترس، انزوا و نگرانی گیر کرده است و راه فراری هم ندارد.
ولی در نمایشگاهی که در گذشته از شما برگزار شد و من یادم هست مخاطبین چنین حسی را نداشتند؟
در آن نمایشگاه که به نام “پیچ و برزخ” بود؛ نقاشیها به روی فیبر اجرا شده و تکنیک کار ترکیب مواد است فرم بومها اغلب از حالت متعارف وهمیشگی خارج شده و برشهایی از مقطعهای مختلف خورده است. زیرساخت کار بیشتر رنگ و روغن و اکرلیک است و در لایههای بعدی از پاستل و شاپان هم استقاده کردهام. برای بیان احساسی که دارم از هر چیز که بنظرم تاثیرگذار و تاثیرپذیر استفاده کرده ام و معتقد هستم که در هنر امروز اگر سبک و تکنیک خاصی را دنبال کنید مانند کسی هستید که در جا میزنید. باید همه سبکها وسطحها وابزار را تجربه کنید تا به سبکی نو که خودتان هستید برسید. در کارهای اخیرم بجز مفاهیم، فرم هم برایم مهم بوده است و در صدد اتفاق و کار جدیدی بوده ام که همسو با حرف و حس و حال کارها باشد. بنابراین از سطحی مثل فیبر استفاده کرده ام که هم امکان انتخاب مدیومهای مختلفی را به من داده وهم قدرت زورآزمایی با کادر نقاشی را دارد.
به عنوان کلام آخر از حمایتهای متولیان هنر استان بگویید؟
در مورد بخش دولتی و حمایتی که از هنرمند نمیشود حرفی نمیزنم. در مورد خرید و فروش آثار هنری که مانند طنز است وکلاه گشادی که از این راه بر سر هنرمند میرود، حرف ناگفته ای نمانده است. در مورد چالشهایی هم که یک هنرمند معاصر و نوگرا با آن روبروست اگر کوتاه بگویم میشود مثنوی هفتاد من کاغذ.
محمدرضا سرسالاری