یک عاشقانه سیاسی
حیدر رقابی از اقوام دور حاج حسن شمشیری و کارمند وی محسوب میشده است. حاج حسن شمشیری صاحب چلوکبابی معروف شمشمیری در بازار تهران بود که از طرفداران و حامیان سرسخت دکتر مصدق به حساب میآمد. رقابی نیز دخل دار مرحوم شمشیری بود.حیدر رقابی در آن زمان یک فعال دانشجویی بود که او نیز به شدت تحت تاثیر مرحوم مصدق قرار داشت.
رقابی معشوقهای داشت که تصمیم داشتند باهم ازدواج کنند. اما با اوج گیری مبارزات سال ۳۲ تصمیم می گیرد بین مبارزه برای وطنش و نامزدش یکی را انتخاب کند. برای همین در شب ۱۶ آذر معروف که به شهادت ۳ فعال دانشجویی میانجامد این شعر را سروده و بعد هم برای آخرین بار پیش نامزدش میرود و برای همیشه خداحافظی میکند. بعدها حیدر رقابی به عنوان یک مبارز دستگیر و تبعید میشود.درسرنوشت يک ملت و در تاريخ هنر، گاه اثري چنان روح زمانه را به تصوير ميکشد و حس وحال مردم آن زمان را بيان مي کند که به عنوان جزئي پايدار از فرهنگ و تاريخ آن ملت، همواره برجا مي ماند. بیش از دو نسل از جامعۀ ما، روایت درد و حزن و اندوه و شکست و مرگ خود را در ترانۀ «مرا ببوس» با صداي حسن گلنراقي یافتند.
سال ۱۳۳۲عصر ظهور سروده هایی چون زمستان مهدی اخوان ثالث بود در همان ايام بود که براي نخستين بار از راديو ايران آن زمان و در برنامۀ « شما و راديو » به گويندگي کمال مستجاب الدعوه آهنگي پخش شد که سال ها ذهن و زبان مردمان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت . ترانۀ باشعر دکتر حیدر رقابی ، با صداي حسن گلنراقي و ساختۀ مجيد وفادار، همراه با ويلون پرويز ياحقي و پيانوي مشيرهمايون شهردار.
خواننده اتفاقی
یک روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره ۸ جمع شده بودند و انتظار روح الله خالقى را میكشيدند، حسن گلنراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند یكي از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. او را به استوديو راهنمایی میکنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن، و یکی از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ« مرا ببوس» بودند. پرويز كه چشمش به گلنراقي مي افتد، مي گويد: به اين آهنگ گوش بده! گلنراقي یكي دو بار به آهنگ گوش ميدهد و آن را زير لب زمزمه ميكند، و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقي كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مي اندازد و اين قطعه را بي آنكه كسي متوجه شود، ضبط ميكند .گلنراقي به دنبال كار خودش ميرود و مسئول ضبط، نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براي معينيان، سرپرست انتشارات راديو ميفرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش ميدهند، تصميم ميگيرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرويز ياحقي در ميان ميگذارند. پرويز مي گويد، اين كار براي گلنراقي گران تمام ميشود، زيرا او از يک خانواده سرشناس مذهبي است، و پدرش با كارهاي هنري به شدت مخالف است. قرار مي شود گلنراقي را به اداره راديو دعوت كنند و موضوع را با خودش در ميان بگذارند. گلنراقي مي آيد و گفته هاي پرويز ياحقي را تاييد ميكند، ولي به علت اصرار دوستان قبول ميكند نوار بدون ذكر نام، و با نام خواننده ناشناس پخش شود .در همان ايام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر اين ترانۀ غمگين و درعين حال شورانگيز را سرهنگ ژاندارمرى ، عزت الله سيامک سروده است.
کوچ ترانه سرا
حيدر رقابي در سال ۱۳۳۴ از ايران رفت و در کشور آمريکا سرگرم تحصيل در دانشگاه کلمبيا شد و در رشته « حقوق بین الملل » از اين مرکز عملي ليسانس و فوق ليسانس خود را گرفت. ولي چون دست از ستيز با رژيم پس از ۲۸ مرداد برنمي داشت، با سفارت ايران در آمريکا درگير شد و زماني که کارشکني هاي سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، به ناچار به « آلمان » رفت و دوره دکتراي فلسفه را در دانشگاه برلين گذرانيد. و در برلين هم خاموش نماند و هفته نامه اي به نام « پیشوا » منتشر کرد. پايان نامه اي را که رقابي براي گذرانيدن آزمايش دکتراي خود نوشت « مکتب انقلابي ملت ها » نام داشت و در آن پيش بيني کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوري و باختري به هم خواهند پيوست.حيدر رقابي پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ، بعد از بيست و چهار سال دوري از ميهن، با اين اميد که بتواند خدمات سياسي و اجتماعي اش را از سر بگيرد، به ايران بازميگردد. ولي چندان توجهي به او نميشود و به ناچار دوباره به آمريکا برميگردد.ده سال بعد از اين بازگشت، به بيماري سرطان طحال در بيمارستان (UCLA) کاليفرنيا بستري ميشود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش جهانگير رقابي، در آخرين روزهاي زندگي دوباره به ايران بازميگردد، و نوزدهم آذر ماه سال ۱۳۶۷ در تهران، رخت از جهان برميچيند. او در گورستان ابن بابويه در شهر ري دفن است و از آنجايي که هرگز ازدواج نکرد ، بازمانده اي ندارد. گلنراقي در پايان عمر خود، گرفتار بيماري آلزایمر و تومور مغزى شد، و در مهر ماه سال 72 در تهران درگذشت و در گورستان قديمي امامزاده طاهر به خاک سپرده شد. او نیز مانند رقابي سرايندۀ ترانه هرگز ازدواج نكرد. بیشتر اموال او، از جمله ساختمان اهدايي او در ابتداي خيابان بهار شيراز منشعب از ميدان هفتم تير، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزک قرار گرفت.درسال های پس از کودتا؛ گل نراقی نيز چند بار به ساواک احضار شد تا بگويد با چه انگيزه ای مرا ببوس را خوانده است ، در این باره میگوید :« هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که اين ترانه را فقط به دليل زيبایی عاشقانه آن خوانده و اساسا خواننده حرفه ای نيستم. يک بار خواندم و ديگر هم نمیخوانم » همين بازجویی ها را رقابی هم پس داد. انکار او دشوار تر از گل نراقی بود، زيرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سياسی داشت.
سعید بابایی