1

از فاصله مردم با کتاب تا وضعیت اسف‌بار ادبیات کودک و نوجوان

ادبیات داستانی در ایران اگرچه مانند شعر، از فروغ جهانی برخوردار نیست اما قله‌های رفیع و آثار شایسته توجهی دارد. از نگاه دیگر، ورود ادبیات به دنیای هر انسانی غالبا با داستان آغاز شده‌است و از این رو، جایگاه ویژه‌ای در زندگی  افراد دارد. داستان‌ها و افسانه‌هایی که امروز به ما رسیده است معمولا سینه به سینه نقل شده و در این بین دچار تغییراتی نیز شده است که هممین موضوع می‌تواند یکی از ویژگی‌های داستان باشد. همینطور رواج اینگونه از ادبیات در بین مردم بسیار پررنگ می‌نماید بطوریکه شاخه‌ای بنام ادبیات یا داستان‌های عامیانه پدید آمده است.

امروزه اما، ادبیات داستانی ایران در قیاس جهانی، چیزی در چنته ندارد و آثار نویسندگان غربی در این زمینه، به ذائقه مخاطب بیشتر خوش می‌آید. اگرچه نباید از آثار پرمخاطب و درخشان معاصر گذشت اما چاره‌ای نیست جز اینکه بپذیریم کم فروغ هستیم.

حسین عباس‌زاده داستان‌نویس مشهدی متولد 1358 است و سابقه مسئولیت دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری خراسان رضوی را نیز در کارنامه دارد. آخرین کتاب این نویسنده جوان «خوشبحال هیچکس» نام دارد.

این کتاب شامل ده داستان به نام های، «صندلی راک»،«شروع یک پایان»، «رویای یک سرباز پشت میله»، «وقتی بی بی هاجر خندید»، «من، او و استاد»، «یک زمستان وارونه»، «خالی از همه کس»، «دختری از سرزمین دور»، «دقیقه های بی نفس»، «صدایی که تو را برد» می شود.

دنیایی که نویسنده در این مجموعه به تصویر کشیده شاید سراسر خاکستری نباشد اما تنهایی ها، شکست ها، تردیدها و ترس های مشترک خیلی از آدم های متعلق به این دنیا را روایت می کند.

با این نویسنده جوان به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید.

چه شد که نویسنده شدید؟

من داستان‌‌نویسی را بطور جدی از سال 83 بطور جدی آغاز کردم و از سال 86 نیز مسئول جلسات عصر سه‌شنبه‌های حوزه هنری شدم که جلساتی برای علاقه‌مندان ادبیات داستانی بود. سال 89 نیز اولین کتابم بنام «پشت آن تپه» به چاپ رسید و اثر دومم نیز در سال 93 بنام «لبخند پشت پنجره» منتشر شد. «خوشبحال هیچکس» نیز آخرین اثر بنده است که سال 95 به بازار عرضه شد.

درحال حاضر هم مشغول آموزش به علاقه‌مندان نویسندگی هستم و در انجمن‌های های ادبیات داستانی دریچه و روایت پذیرای این عزیزان هستم و استعدادهای بسیار خوبی در بین این علاقه‌مندان وجود دارد.

جمله معروفی هست که می‌گوید انسان از ابتدای تاریخ سعی کرده‌است با سه چیز به زندگی خود معنا ببخشد: هنر، دین و علم. من نیز راه هدفمند کردن زندگی خودم را در داستان‌نویسی دیدم. وخیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم اگر داستان را از من بگیرند انسانی توخالی و فاقد معنا هستم.

 

بنظر می‌رسد در عرصه رمان و داستان، هنوز یک ستاره درخشان دربین نوظهوران که بتوان او را یک نویسنده ماندگار و با آینده‌ای روشن درنظر داشت پدیدار نشده‌است، علت چیست؟

 

پاسخ این سوال کمی سخت است زیرا ممکن است از بین همین نویسندگان نوظهور، کسانی باشند که در آینده نامشان ماندگار شود و مسیرشان هنوز به انتها نرسیده باشد که بتوانیم درباره آن‌ها این قضاوت را داشته باشیم اما درمورد نویسندگان پیشین می‌توان این قضاوت را کرد زیرا پرونده هنری آن‌ها بسته شده است و زمان نشان می‌دهد که چقدر موفق بوده‌اند. من فکر می‌کنم چهره‌هایی وجود دارند که در ادبیات ما تاثیرگذار خواهند بود اما شاید هنوز به مرحله ظهور کامل نرسیده‌اند و در آینده شاهد این اتفاق باشیم. همانگونه که هنرمندان زیادی در دوران خودشان زیاد شاخص و برجسته نشدند اما بعداز زمانه خودش چهره‌ای ماندگار شدند.

بنظرم با جریان‌هایی که امروزه شاهد شکل‌گیری آن‌ها هستیم احتمالا در آینده چهره‌هایی را خواهیم داشت که آثارشان درخشان خواهد شد.

بنظر شما نویسندگان امروز ما چقدر در جذب مخاطب موفق بوده‌اند؟

پاسخ من به این سوال نسبی است. درواقع هم نویسندگان موفق داریم و هم نه. گواه حرف من هم آثاری است که در این بحران کاغذ و وضعیت اقتصادی به چاپ چندم می‌رسد. البته جریان دولتی با جریان آزاد متفاوت است. درحال حاضر نویسندگان خوبی هستند که کتابشان حتی قبل از چاپ، پیش‌فروش می‌شود و یا مخاطبان آن‌ها بی‌صبرانه منتظر نشر آثارشان هستند. از طرف دیگر نویسندگان زیادی هستند که بدلایل مختلف موفق نبوده‌اند.

 

چرا کتاب‌های ترجمه با اقبال بیشتری مواجه هستند؟

 

یک دلیل آن ناشران هستند که اهمیت بیشتری برای آثار ترجمه قائل هستند. دومین دلیل این است که جامعه کتاب‌خوان ما به آثار ترجمه اعتماد بیشتری دارد که شاید دلیل آن برخواستن جریان داستان از غرب باشد.

دلیل دیگر آن‌هم شعار «داستان فقط داستان غربی» است که در بعضی از جلسات ادبی شنیده می شود که گرداننگان آن معتقد بودند داستان ایرانی نداریم و مخاطبین را به خواندن داستان غربی تشویق می‌کنند.

این نگاه باعث کشانده شدن مخاطب به طرف داستان‌های غربی شده است و برخی از کسانی که خودشان هم در بدنه ادبیات داستانی هستند به این مسئله دامن می‌زنند.

اتفاق جالبی که برای من افتاد این بود که چندوقت پیش برای کودکان بین 9سال تا 14 سال کارگاه داستان‌نویسی داشتم که متوجه شدم تمام موقعیت‌ها و شخصیت هایی که در نوشته‌های خود خلق می‌کنند غربی است و وقتی از آنان خواستم از شخصیت‌ها و موقعیت‌های ایرانی استفاده کنند با تعجب پرسیدند مگر می‌شود؟؛ این نشان دهنده وضعیت اسف‌بار ادبیات کودک و نوجوان ماست.

 

چه عواملی بین مردم و کتاب فاصله انداخته است؟محتوای آثار چقدر در این قضیه نقش دارد؟

 

یکی از عوامل مهم در این زمینه بحث اقتصاد است. من فکر می‌کنم در جوامعی که به ثبات اقتصادی نرسیده‌اند بین مردم و کتاب فاصله وجود دارد و نمی‌توانیم توقع داشته باشیم که بین آن‌ها آشتی شکل بگیرد.

به محتوای آثار هم از دو منظر می‌توان نگاه کرد. اول اینکه نظارت سختی که بر انتشار آثار وجود دارد باعث می شود هرکتابی با هر محتوایی به چاپ نرسد و با فرهنگ و ارزش‌ها ما تطابق دارند پس نمی‌توانیم ادعا کنیم که کتاب‌هامحتوای خوبی ندارند و مردم به این دلیل از آن فاصله گرفته‌اند.

از جهت دیگر این نظارت باعث کاهش تنوع در محتوا شده است و اجازه باز کردن بسیاری از مطالب را نمی‌دهند و به همین دلیل داستان‌ها ممکن است گنگ باشند و منظور آن‌ها در لفافه پیچیده شده است. به همین دلیل علاقه مردم به داستان‌های غربی بخصوص آثار چاپ افست و آثاری که در فضای مجازی موجود است بیشتر است.

حتی با درنظر گرفتن این دو نگاه و اینکه در غرب محتواهای گوناگونی به چاپ می‌رسد و ممکن است مباحث غیراخلاقی را نیز شامل شود اما بازهم تاثیر چندانی در کاهش فاصله مخاطب با کتاب ندارد بنابراین محتوای آثار تاثیر چندانی در کاهش فاصله کتاب و مخاطب ندارد.

صادق شیخی