نقشه شوم مرد شیطان صفت برای دختر ۱۸ ساله/دردسرهای آرزوی زندگی در شهر/سه زن، طراح سرقتهای خیابانی در مشهد
نقشه شوم مرد شیطان صفت برای دختر ۱۸ ساله
دختر 18 ساله که ادعا می کرد طعمه ای برای هوی و هوس های گناه آلود یک مرد شده ماجرای زندگیش را شرح داد.
بدبختیها و گرفتاریهای ما از حدود دو سال قبل و زمانی شروع شد که پدرم به دلیل بیماری قلبی دار فانی را وداع گفت و ما را با کوله باری از مشکلات تنها گذاشت.
آن روزها من در کلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم و دو برادر کوچک تر از خودم نیز در مقطع راهنمایی درس می خواندند. مادرم برای هزینه های مراسم ترحیم و کفن و دفن پدرم مبالغی را از بستگانمان قرض کرده بود و از سوی دیگر نیز باید هزینه های زندگی را تامین می کرد این بود که به دوخت و دوز لباس زنانه پرداخت و من هم که فرزند بزرگ تر بودم در یک فروشگاه لباس مشغول به کار شدم تا کمک خرج باشم.
طولی نکشید که با کمک مادرم قرضهایمان را پرداخت کردیم و زندگی ما به روال طبیعی بازگشت. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که با یکی از مشتریان فروشگاه آشنا شدم. او مرد جذابی بود که اجناس گران قیمت و شیکی را برای خانواده اش خرید می کرد. من که حسرت چنین خریدهایی را به دل داشتم به آن مرد نزدیک تر شدم و به درخواست او برای دوستی پاسخ مثبت دادم.
روزهای آغازین این ارتباط خیابانی او هدایای زیبا و گران قیمتی را برایم می خرید و با چرب زبانی مرا به مناطق مختلف شهر می برد. رابطه خیابانی ما آن قدر عمیق شده بود که او را با هیچ چیزی عوض نمی کردم. اما مدتی بعد رابطه او با من خیلی سرد شد و دیگر اهمیتی به من نمی داد. این در حالی بود که من دیوانه وار به او عشق می ورزیدم. در مدت کوتاهی فهمیدم که پای دختر دیگری در میان است و او با آن دختر رابطه دارد.
این بود که نزد خانواده اکبر رفتم و ماجرای رابطه ام را برای آن ها فاش کردم به این امید که آن ها مرا درک کنند ولی خانواده او نیز با توهین و فحاشی مرا از در منزلشان راندند. دیگر همه راه ها را بسته دیدم و در یک تصمیم احمقانه دست به خودکشی زدم ولی خوشبختانه مادرم فهمید و مرا به بیمارستان رساند.
دردسرهای آرزوی زندگی در شهر
ازدواج با یک پسر شهری تنها آرزوی من در دوران نوجوانی بود. می خواستم با دیگر دختران روستا تفاوت داشته باشم و به آن ها فخر بفروشم.
زن 25 ساله در حالی که با دیدن اولین بوسه عاشقانه پدر بر گونه های نوزاد یک ماهه اش اشک می ریخت به کارشناس اجتماعی و مشاور کلانتری پنجتن مشهد گفت: پدرم کشاورز بود و از طلوع آفتاب تا غروب در زمینهای زراعیاش زحمت می کشید تا من و شش خواهر و یک برادرم روی تلخکامیها را نبینیم. با وجود این من ته تغاری خانواده بودم که اطرافیان «دردانه بابا» صدایم میکردند.
او علاقه خاصی به من داشت . هنگامی که خسته از کار به خانه بازمی گشت مرا روی زانوهایش می گذاشت و با نوازش موهایم لذت وصف نشدنی را به من می داد. من هم حتی با گریه و زاری ظرف غذای پدرم را از مادرم میگرفتم تا آن را در زمین کشاورزی به پدرم برسانم. هر روز ظهر زیر سایه درخت توت کنار پدرم می نشستم و سفره ناهار را می گشودم. سال ها می گذشت و خواهرانم یکی پس از دیگری با پسرانی از اهالی روستایمان ازدواج کردند و به خانه بخت رفتند.
اگرچه من سعادت و خوشبختی و شادمانی را در چهره تک تک خواهرانم می دیدم که با شوق کمک حال همسرشان بودند اما سودای زندگی در شهر را در سر داشتم به همین دلیل هیچ کدام از خواستگارانم را نمی پذیرفتم.
دوست داشتم با پسری شهری ازدواج کنم و درحالی که عینکی دودی بر چهره زده ام کنار همسرم در یک خودروی مدل بالا بنشینم و این گونه وارد روستا شوم تا به دیگر دختران فخر بفروشم. ولی چنین خواستگاری نداشتم.
مدتی بعد یکی از پسران روستا که چند سال قبل با خانواده اش به مشهد مهاجرت کرده بود، از من خواستگاری کرد. من هم به امید زندگی در شهر بلافاصله پذیرفتم اما پدرم به خاطر شناختی که از «محمد» داشت مخالف این ازدواج بود. با وجود این برای آن که قلب چینی گونه سوگلی اش نشکند با چهره ای اندوهناک درحالی رضایت داد که آن روز برای اولین بار اشک غلتان را روی گونه های آفتاب سوخته اش دیدم. چند روز بعد از مراسم ازدواج کوله بارم را بستم و راهی شهر شدم.
اگرچه زندگی در آپارتمان 40 متری حاشیه شهر برایم عذاب آور بود اما احساس تنهایی بیشتر رنجم می داد چرا که همسرم تا دیروقت به منزل نمی آمد و به زندگی بی تفاوت بود. پرخاشگری، نامهربانی و تنگناهای مالی آن قدر شدید شد که تازه فهمیدم همسرم اعتیاد دارد. پسرم به دنیا آمده بود که من دچار افسردگی شدید شدم ولی همسرم فقط پای بساط مواد مخدر بود و هیچ توجهی به ما نداشت.
با کمک پدرم تحت درمان قرار گرفتم و درحالی دوباره به زندگی ام بازگشتم که محمد با کتک کاری هایش زندگی بر من و فرزندم را تلخ کرده بود ولی روی بازگشت به روستا را نداشتم.
روزهای وحشتناکی را سپری می کردم تا این که فرزند دیگرم نیز به دنیا آمد اما از محمد خبری نبود. مواد مخدر روح و جسم او را تسخیر کرده بود و گاهی چند روز هم او را نمی دیدم تا این که به قانون پناه بردم اما وقتی همسرم برای اولین بار نوزاد یک ماهه اش را در کلانتری دید و عاشقانه او را بوسید، فهمیدم که یک معتاد هم مهر پدری دارد به همین دلیل با راهنمایی مددکار اجتماعی کلانتری تصمیم گرفتم از شکایتم صرف نظر کنم و در مراحل درمان و جلسات مشاوره ترک اعتیاد کنارش قرار بگیرم تا شاید او دوباره به زندگی بازگردد.
این درحالی است که به پیشنهاد «محمد» چمدان بازگشت به روستا را بستیم تا با کار در زمین های کشاورزی پدرم، کنار دیگر خواهرانم خوشبختی را احساس کنیم.
فرمانده انتظامی خراسان رضوی مطرح کرد؛
سه زن، طراح سرقتهای خیابانی در مشهد
فرمانده انتظامی خراسان رضوی گفت: سه زن که طراح دزدیهای سریالی در مشهد بودند، دستگیر شدند.
قادر کریمی، در رابطه با دستگیری سه زن سارق در مشهد، بیان کرد: در پی گزارش سرقتهای سریالی از زنان در خیابانهای شلوغ مشهد، طرح تشدید مقابله با سرقت در دستور کار مأموران کلانتری بانوان مشهد قرار گرفت.
وی افزود: تیمهای گشت نامحسوس کلانتری بانوان در مرحله نخست این عملیات دو زن که عروس و خواهر شوهر بوده و در کمتر از 12 دقیقه مرتکب 4 فقره سرقت شدند را شناسایی و دستگیر کردند.
کریمی خاطرنشان کرد: پلیس در مرحله نهایی این عملیات نیز زن 42 سالهای که پس از سرقتهای سریالی در اصفهان و مازندران به مشهد آمده بود، در حال ارتکاب سرقت دستگیر کرد. تحقیقات از این زن که در دو فقره 63 میلیون تومان به سرقت برده بود، ادامه دارد.
انتهای خبر/