1

جشن تولدي روي ابرها

گروه مرزبانی خراسان رضوی: روزي که پدر اولين بار صداي مهدي را شنيد ، ذوق را در چشمانش مي شد تماشا کرد.

وقتي پدر به او قول داد که هر سال برايش تولد بگيرد، هيچ وقت فکر نمي کرد که بعدا هرگز نتواند به قولش وفا کند . چون هر سال چه جشن تولد مهدي ، چه لحظه سال تحويل و هر مناسبت ديگري که همه دوست داشتند در کنار هم باشند ، بايد در محل کار مي بود آري کار پدر مهدي حراست از حدود و ثغور ميهن اسلامي ايران است.

مرزهايي که اگر امثال پدر مهدي آن را با جان و دل حفظ نمي کردند و از تمام خوشي ها و دلبستگي هايشان دست نمي کشيدند شايد وضع امنيت اين مرز و بوم طور ديگري بود .

پدر مهدي به دورترين نقاط اين سرزمين رفت و دوري از خانواده را به جان خريد تا احدي از دشمنان اين آّب و خاک به فکرشان هم خطور نکند که بتوانند روزي براي امنيت و آرامش اين ملت مشکلي ايجاد کنند.

مهدي يک روز با پدر خداحافظي کرد و شايد هيچ وقت فکر نمي‌کرد اين آخرين باري ست که پدر را در آغوش مي گيرد و پدر با محبتي به وسعت درياها او را مي بوسد. مدتيست که مهدي تنهاست و ديگر اميدي به حضور پدر در جشن تولدش ندارد .

يکي از روز هاي گرم تابستان است که ناگهان نسيمي بهاري مي وزد. درب خانه باز مي شود و فرمانده ي پدر وارد مي شود . مهدي با ديدن فرمانده ، بي اختيار به ياد روز هايي مي افتد که پدر به مرخصي مي آمد  و او دوان دوان خود را به آغوش پدر مي انداخت و صورتش غرق در بوسه هاي پدر مهربانش مي شد.

براي لحظاتي ، شيريني آغوش پدر را زماني که فرمانده مهدي را در بغل جاي داد حس مي‌کند .

مهدي با ديدن کيک تولدي که فرمانده برايش آورده ست حسابي خوشحال مي شود و اشک شوق در چشمانش حلقه مي زند .

با حضور فرمانده ، ساعاتي مهدي هم فکر مي‌کند هنوز پدرش حضور دارد و جاي خالي اش را حس نمي کند …

يادمان باشد : امثال مهدي ها زياد هستند. شهيد مقدسي هاي زيادي داريم که بخاطر امنيت و آرامش ما رفتند و برنگشتند. نگذاريم خانواده هايشان در غفلت و فراموشي ما به سر ببرند و يادي از آن ها نکنيم . ما به آنها مديونيم و بايد حواسمان باشد که به خاطر ما چه چيزي را از دست داده اند.

انتهای خبر/