زندگی با مرگ
شاید کافور بوی مرگ باشد؛ بوی زندگی که نمی تواند باشد آن هم وقتی به پنبه ای آغشته و در حفره های بینی ت فشرده می شود. البته موقع این اتفاق که هیچکس هم راه گریزی از آن ندارد، تمام سلول های بدن شما خالی از حیات شده اند و روی تخت غسالخانه ولو شده اید. بعضی ها باور دارند در زمان تغسیل احتمالا روح مرحوم یا مرحومه ناظر و شاهد بر ماجرا است و از نزدیک خودش را تماشا می کند، خودش را تشییع می کند، خودش را به خاک می سپارد و از آن جا به بعد خودش را می برند به عالم بالا برای حسابرسی نهایی.
اما سازوکار کفن و دفن ملزمات و ملازمانی دارد که به آن ها غسال یا غسل دهنده و ملقّن یا تلقین دهنده می گویند. انسان هایی شریف که با دلی بزرگ این مسئولیت را به دوش می کشند و البته بدون هیچ علتی گاهی از طرف خانواده های داغدار فحش و کتک نوش جان می کنند و دم نمی زنند؛ این رفتارها را و خیلی دیگر از برخوردهای زشت جامعه را در سینه خود دفن می کنند و اعتراضی ندارند.
حرف های زیادی برای گفتن دارند اما گوش های کمی حاضر به شنیدن آن هستند. آنچه در ادامه می خوانید تنها گوشه ای از دردهای قشری است که انگار فراموش شده اند و خیلی ها سعی می کنند تا جای ممکن از آن ها فاصله بگیرند.
جنازه اش را خودم شستم
جالب است که اسمش نوروز است؛ او متولی شستن کسانی است که مرگ، آن ها را وارد روزگاری نو و دنیایی نو می کند. آقا نوروز چیزی به بازنشستگی اش نمانده و بزرگ غسال های بهشت رضا(ع) است. می گوید: تو خونه نشسته بودم که یکی از دوستان نزدیک اومد و غسالی رو به من پیشنهاد داد. از صوابش که گفت تصمیم گرفتم قبول کنم. این شغل رو انتخاب کردم که هروقت پام لغزید و افتادم تو راه کج، یاد مرگ منو به خودم بیاره و سقوط نکنم. او 24سال از عمرش را در بهشت رضا گذرانده است درحالیکه تنها 52سال سن دارد. این یعنی در اوج جوانی شغلی را انتخاب کرده است که هرکسی جرات پذیرفتن آن را ندارد.
آقا نوروز خاطره جالبی نقل می کند. می گوید: روزی یکی از همسایه ها اومد سراغم و از من تشکر کرد؛ گفتم چرا تشکر؟ جواب داد چون رفیقم که با موتور تصادف کرده بود تو شستی؛ به چشماش نگاه کردم و گفتم امیدوارم از این مرگ درس عبرت بگیری.
اما جای دردناک ماجرا خاطره یکی از همکاران اوست. تعریف می کند: یک روز تو مدرسه معلم از پسر همکارم درباره شغل پدرش سوال میکنه که با صداقت تمام جواب می ده مرده شور و معلم بهش میگه چون پدرت مرده شوره دیگه از فردا نیا کلاس من. اینجای مصاحبه کمی توی خودش می رود؛ انگار از این برخوردها زیاد دیده است.
واقعا مردم چرا باید به یک غسال بی احترامی کنند درحالیکه می دانند بدون شک روزی بی جان و بی حرکت، زیر دست او می خوابند.
آقا نوروز خودش استادش را غسل و کفن داده است و می گوید: استادم حق بزرگی به گردنم داشت و به روش خودش اونو غسل و کفن کردم.
اعمال میّت از حال و روزش پیداست
نفر دوم گزارش ما کار را تمام می کند؛ مرده را توی قبر می گذارد، تلقین می دهد و بعد گودال سیاه را از خاک پر می کند.
به او می گویند ملقّن.
او می گوید: در یکی از قبرستان های اطراف تهران بودم که خانوده ای جنازه عزیزشون رو آورده بودن و دنبال کسی بودن که براشون تلقین بخونه. جلو رفتم و پیشنهاد دادم من این کارو انجام بدم و بعدش از من خیلی تشکر کردن و همین مسئله موجب شد پیش روحانی آرامستان برم و برای این شغل امتحان بدم؛ این شد که وارد سازمان شدم. ملقّن گزارش ما که تمایلی به ذکر نامش ندارد مویی سپید کرده است و چیزی تا بازنشستگی ندارد. او ادامه می دهد: از کارم خیلی راضی م چون انجام یک واجب شرعی رو عهده دار شدم و گاهی از روزها برای 30تا 40 جنازه نماز میت خوندم. اوایل شروع به کار اطرافیان توصیه می کردن که وارد این شغل نشم چون جوونیمو از دست می دم و دچار تعلمات روحی می شم اما سر انتخابم موندم.
او هم خاطرات عجیبی دارد. تعریف می کند: یکبار که مشغول دفن بودم یکی از بستگان میت شروع به فحاشی کرد و به طرف من حمله ور شد اما من درکمال خونسردی به کارم ادامه دادم چون تجربه نشون داده که این افراد خیلی زود پشیمون می شن و عذرخواهی می کنن. پسر من یک روز از من سوال کرد چرا هرقت با شما تماس می گیرم مشغول صلوات فرستادنی مگه کارت چیه و من سعی کردم کارم رو پنهون نگه دارم.
آقای ملّقن می گوید: بعضی از مرده ها چهره آرومی دارن و حتی شده موقع تلقین تکون خوردن و در مقابل عده ای هم چهره برافروخته ای دارن. باید باور داشته باشیم که تنها سوغاتی که آدم از این دنیا به ارث می بره اعمالشه.
نگاه جامعه به این دو جایگاه شغلی ناراحت کننده است و بنظر می رسد نیاز جدی به فرهنگ سلزی در این حوزه وجود دارد.