پهلوانان نمیمیرند!
یکی دیگر از سلسله نشستهای «چهارسوق هویت مشهد» با همکاری انجمن توسعه گردشگری چهارباغ در فرهنگسرای بهشت مشهد برگزار شد. در این مراسم بازشناسی مشهد قدیم و معرفی اثر تاریخی بازار فرش، بررسی زندگی یک چهره فرهنگی( دکتر مرتضی شیخ)، شب خاطره مشهد قدیم و شاهنامه خوانی انجام شد.
گذری در بازار
در ابتدای مراسم ناهید افشار از اعضای هیأت مدیره انجمن توسعه گردشگری چهارباغ به معرفی بازار کهن پرداخت و گفت: در گذشته مراسم سوگواری محل گذر آنها از داخل بازارها بوده است و این هیأتهای مذهبی ابتدا وارد بازار سرشور و سپس به صحن عتیق وارد میشدند. این گروه عزاداران بهعلت قمهزنی باید قبل از ورود به حرم مطهر خود را تطهیر میکردند و بهخاطر همین موضوع در بازار حمامهای بهنام «حمام شاه، مهدی قلی بیک،حمام بیگلر بیگی» وجود داشت و این قسمت از بازار که برای نظافت و تطهیر بود بهنام «بازار سرشور» معروف است.
وی در ادامه به بازارهای دیگر مشهد اشاره کرد و گفت: متأسفانه در سال 1354 بیشتر بازارهای قدیمی مشهد از بین رفت و از بازار معروف «سنگ فروشها» تعدادی به سمت کوهسنگی و عدهای به طرف کوچه ملک روانه شدند و در سال 1370 زمان ساخت زیرگذر حرم مطهر این بازارچه هم جمعآوری شد. زمان احداث بازار خسروی در سال 1335 بین مسجدشاه و خیابان خسروینو و اکنون بهنام «بازار فرش» معروف است.
وی تصریح کرد: در بازار فرش همهچیز عرضه میشد و تنها مختص فرش و قالی نبود، و در اوایل سال 1340 کمکم قالیفروشها کل این مکان را برای خود اختصاص دادند. این بازار در اوایل سال 1340 بهعلت آتشسوزی وحشتناکی تخریب میشود. معماری ایرانی اسلامی با نمای آجری و سقفی گنبدی شکل به سبک بازارهای سنتی و قدیمی داشت، ولی پس از بازسازی بنا سقف را بهصورت شیروانی درست میکنند.
تواضع و فروتنی در علم طبابت
رضا سلیمان نوری درباره پزشک مردمی مشهد دکتر مرتضی شیخ گفت: مرتضی شیخ در سال 1286 شمسی از پدری زرگر اهل تهران و مادری اهل استانبول ترکیه در تهران دیده به دنیا گشود. پدر در نوجوانی مرتضی با مشکلات گوناگون مالی روبرو شد بهنحوی که او مجبور شد در کنار تحصیل به پدر نیز کمک کند. وی از همین زمان با مشکلات محرومان آشنا شد و با خود عهد بست تا تمامی توانش را صرف این قشر کند. مرتضی شیخ پس از اخذ مدرک دکترا در طب براساس رسم آن زمان به خدمت اعزام شد. او دوران آموزشهای عمومی و افسری را در ماکو و مراغه گذراند و سپس برای دوران خدمت راهی زابل شد. دکتر شیخ در این سه شهر،اوج بدبختی و فلاکت مردم با گوشت و پوستش حس کرد. بر همین اساس پس از پایان خدمت سربازی هم چند صباحی در زابل باقی مانده و به طبابت پرداخت. او در دوران حضور در این شهر با پیگیریهای خود موفق به تأسیس بیمارستان دولتی در شهر شد تا مردم مستضعف آن دیار بتوانند از خدمات رایگان پزشکی بهره ببرند.
سلیمان نوری درباره شخصیت دکتر شیخ اظهار داشت: او بدون هیچ چشم داشتی و در برابر پرداخت کمترین بهای ممکن آن زمان یعنی 5 ریال به ویزیت بیماران میپرداخت. البته این بخش کوچکی از مردمداری دکتر شیخ بود زیرا او با توجه به اینکه میدانست اغلب مراجعان به او، بیماران بلند نظری هستند که توانایی پرداخت ویزیت بالای سایر پزشکان شهر را ندارند، جعبهای چوبی را در مطب خود قرار داده بود که مردم بهای خدمات وی را در آن بریزند و اغلب در آخر شب بیشتر حجم موجودی این جعبه سر نوشابههایی بود که خود وی قبل از ورود به مطب در اطراف آن ریخته بود تا نیازمندان بیمار با برداشتن آنها و انداختنشان در جعبه، شرایطی را ایجاد کنند که دیگران از وضعیت مالی بد آنان مطلع نشوند. او سعی میکرد ارزانترین دوای ممکن را برای بیماران خود تجویز کند و به طور مثال در حالیکه سوپ جوجه و آب پاچه خواصی مشابه داشتند او دومی را که ارزانتر بود،تجویز می کرد. همچنین با بستن قرارداد با برخی داروخانههای شهر شرایطی را فراهم آورد که بیماران بسیار نیازمند بدون پرداخت وجه دارو دریافت کنند.
وی اشارهای دیگر به خصوصیات اخلاقی دکتر شیخ کرد و در ادامه گفت: دكتر شیخ روحي عظيم و متواضع داشت، درمقابل مريضهايش با فروتني رفتار مي كرد، گويي چون يكي از آنهاست. به حق عاشق مردم بود و به تمامي آنان كه عاشق مردم بودند عشق ميورزيد و در مقابل آنان كه وابستگي شديدي به مسايل مادي داشتند به شدت واکنش نشان میداد. او مفهوم زندگي واقعي را خدمت به مردم محروم میدانست و در مقابل خدمت به افراد ثروتمند برايش ارزشي نداشت و از آنها میخواست به سایر پزشکان شهر مراجعه کنند. دکتر به پیران هم احترام خاصی میگذاشت و با جوانان همچون یک جوان برخورد میکرد و بدینگونه با اقشار مختلف رابطه برقرار ميكرد زیرا در يك كلام عاشق مردم بود .
سلیمان نوری در پایان گفت: دکتر شیخ سالها اینگونه بهعنوان یک پزشک خادم در بین مردم زندگی کرد تا اینکه در سال 1352 بهعلت بیماری سخت بستری گردید. پخش این خبر باعث شد تا مردم بهطور خودجوش برای وی مراسم دعا بر پا کند. دعاهایی که هرچند باعث بهبود نسبی وی شد اما سرانجام همان بیماری دکتر مرتضی شیخ را در 30 بهمنماه سال 1355 از پای درآورد و راهی دیدار معبود کرد. نکته جاالب توجه در این درگذشت همزمانی مراسم تشییع دکتر شیخ با سالروز شهادت امام رضا (ع) بود، امری که باعث شد تا تشییع جنازه این خادم ملت بسيار باشكوهتر از آنچه تصور میشد برگزار شود. جلوه اين مراسم زماني بيشتر شد كه شركتكنندگان دستههای سوگواري براي شهادت امام رضا (ع) نيز به گروه عزاداران مرحوم دكتر پيوستند. این وضعیت باعث شد تا استاندار وقت دخالت کرده و بهرغم وصیت دکتر برای دفن در قبرستان عمومی شهر، شرایط دفن وی را در حرم مطهر رضوی فراهم کند.
جاودانگی پهلوان
در پایان این مراسم فرزند پهلوان احمدوفادار از مردان بزرگ ورزش کشتی به معرفی این شخصیت اسطورهای پرداخت و گفت: پدرم احمد وفادار در روز پانزده خرداد سال ۱۳۰۶ در روستای «داوودلی» از توابع قوچان متولد شد. او مثل اکثر نوجوانان مناطق شمالی خراسان از سن هشت یا نه سالگی به کشتی چوخهای روی آورد و در زمین خاکی زورآزمایی کرد، در نوجوانی کشتی چوخه را آغاز کرد. پس از مدتی در میادین کشتی حاضر و با حریفان خود در شهرستان درگز مبارزه نمود و با پهلوان علی مشایخی کشتی گرفت و بر او غلبه کرد و از آن تاریخ به بعد در کشتی چوخه مطرح گردید. پدرم در سالهای ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ جهت خدمت سربازی به مشهد مقدس اعزام شد و در سربازخانه بین کشتیگیران چوخه درخشید. چون شادروان پهلوان «ابولقاسم سخدری» که مسئولیت ورزش لشکر را عهدهدار بود متوجه حضور سربازی بسیار قوی و آشنا به فنون کشتی چوخه که بر تمام حریفان خود غلبه نموده بود شد، او را به سالن کشتی آزاد برده و با آموزش فنون کشتی آزاد و فرنگی آشنا کرد و مرتب با او به تمرین کشتی ادامه داد و متوجه شد که وفادار فوقالعاده قوی و شجاع است.
وی درادامه گفت: در سالهای 1330 تا 1332 پدرم توانست در دوره پهلوی اول و دوم در این سه دوره مسابقات بازوبند پهلوانی را بگیرد، سال 1331 برای سومین سال پیاپی بازوبند پهلوانی را به دست آورد. تختی که رفیق و رقیب احمد پهلوان بود، نمی خواست با او روبه رو شود، اما مقامات فدراسیون کشتی تختی را مجبور کردند که وارد صحنه شود و با پیروزی بر وفادار نگذارد، بازوبند پهلوانی را تصاحب کند. اگر وفادار در سال سوم شکست میخورد نمیتوانست بازوبند را برای همیشه بگیرد. پدرم در صبح روز سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۳ پس از تحمل یک دوره بیماری قلبی در بیمارستان آریا مشهد دارفانی را وداع گفت .
***
در حاشیه این مراسم جلال شهبازنژاد به نقالیخوانی پرداخت و «ماشالله جعفرنیا» نویسنده مشهدی ضمن معرفی کتابهایش بر لزوم گسترش پاتوقهای فرهنگی در مشهد تأکید کرد.
گزارشی از مرجان فرهمند