«گوشت قرمز» استخوانهایی که دور نمیریزیم!
در یکی از همین شبهای آخر سال به تماشای نمایش «گوشت قرمز» نوشته مهسا غفوریان رفتم که مرتضی فتاحی آن را کارگردانی میکرد. همه چیز با سکوت یک شب آغاز شد. خانوادهای در عزای از دست دادن یکی از عزیزانشان بودند و شخصیتهایی باورپذیر و نزدیک به مخاطب امروزی روی صحنه میآمدند. در میان کشاکش اهل خانه، خندهها و سکوتهای مخاطبانِ نمایش گاه و بیگاه اوج میگرفت و فرو مینشست. اینکه داستان عزاداری یک خانواده با چاشنی ظریفی از طنز همراه شده بود، مخاطب را به تماشا ترغیب میکرد. داستان نمایش داستان زندگی خیلی از ماست، دعواهای خانوادگی، صحبت از آبرو و حیثیت و اعتبار، غیرتی شدنهای نزدیکان و تعصبها و خشمها و خندهها… دلنگرانیهای بزرگترها و شیطنتهای کوچکترها، غم عشق و عاشقی جوانترها و غربت دلتنگی برای خواهری که دیگر زنده نیست، همه و همه برای همه ما آشناست. «گوشت قرمز» را شاید بشود حکایت مثلی قدیمی دانست که گوشت هم را میخورند و استخوانهای هم را دور نمیریزند!…
در میان بازیگران نمایش چهرههایی که کمتر بازی میکنند دیده میشود. از صدرا یوسفی و رضا حسینی تا مسعود حکمآبادی که مدتهاست روی صحنه تئاتر نرفته است… بعد از تماشای نمایش گفتوگویی داشتم با چند تن از بازیگران و کارگردان این نمایش که میخوانید.
کارگردان در نقش بازیگر
رضا حسینی، پیشکسوت تئاتر و کارگردان بیش از 50 نمایش، در حاشیه یکی از اولین اجراها گفت: شاید بازی در این نمایش اتفاقی بود که در جشنواره استانی امسال رخ داد. دوستانی که این نمایش را کار میکردند با من تماس گرفتند و گفتند دارند این نمایش را تمرین میکنند و در دو نقش برای بازی به مشکل خوردهاند. از من خواستند نقش را قبول کنم و چون بیشتر کارگردانم تا بازیگر، ابتدا خیلی تمایل نداشتم اما وقتی متن را خواندم نظرم تغییر کرد. یک نمایشنامه رئالیستی ایرانی با روایتی امروزی از مردم جامعه ما. این سبک را در کارهای خودم هم دارم و بیان تلخ و شیرین واقعیت جامعه همیشه برایم مهم بوده و هست. چون معتقدم تماشاگر دوست دارد مسائلی را ببیند که خودش درگیر آن است. به گونهای این نمایش به باور مخاطب نزدیک است. از این نگاه واقعگرایانه خانم غفوریان خوشم آمد و به گونهای نمایش همان تعریف ساده رئالیسم بود که آیینهای در مقابل زندگی میگذارد. این طور بود که قبول کردم در نمایش بازی کنم.
بازی در کنار همکار قدیمی
حسینی ادامه داد: من و صدرا یوسفی سالها همکار بودیم و قبل از آن هم که ایشان فعالیت تئاتری میکرد با او آشنا بودهام. او از ظرفیتهای بالایی برخوردار است. هم در تئاتر و هم در موسیقی و زمینههای دیگر که من میدانم بسیار با اندیشه است. او تحصیلکرده تئاتر هم هست و بازیگری را به خوبی میشناسد و بازی کردن کنار کسی که بازیگری را بشناسد برای هر کسی فرصت است و او را کمک میکند. صدرا یوسفی به نظر من بازیگر موفقی است که متأسفانه شاید این فرصت کمتر مهیا میشده که به بازی بپردازد چون در این سالها خیلی درگیر کارهای اداری شده است. شاید سبب ساز حضورش هم من شدم که به او پیشنهاد دادم این نقش را بازی کند. در «گوشت قرمز» یکی از نقشهایی که درست هم بازی میشود نقش «محسن» است که صدرا بازی میکند و آن منطقی دارد که درونش کشف شده و بیرونش درک میشود.
در نقش «حبیب» که من آن را قبول کردم وجه شخصیت خاصی دیده میشود. وجهی که من تا کنون آن را بازی نکردم. میدانستم که باید آدمی را خلق کنم که با روحیاتم متفاوت است و همین تفاوت برایم جالب بود. چون در اصل بازیگری در ذات خودش یک فرایند مکاشفه و سلوک است و شما باید زمانی را طی کنی تا به آن چیزی که هست برسی. بازیگر خودش یک رنگ دارد و نقش او رنگ دیگری است و تلفیق این دو رنگ، رنگ سومی را میآفریند. تناقضی که در «حبیب» میدیدم برایم جذاب بود و میخواستم نقشی را بازی کنم که اگر دوباره بعد از چند سال روی صحنه میآیم، برای کسانی که من را میشناسند جدید باشد. حبیب یک نقش خاکستری دارد که این خاکستری بودن را خیلی دوست دارم.
در این شبها دوستانی که تجربه بازیگری دارند و نمایش را دیدند، خوششان آمده و نمیدانم چقدر تعارف و چقدر جدی است که همه از این نمایش و نقش «حبیب» راضی بودند. در مجموع، آنچه تا الان اتفاق افتاده بازتابهای مثبت و خوب بوده است. اغلب تعریف میکنند اما در شب جشنواره که اجرا کردیم، یکی از دوستانم به من گفت: «تو کاش بازیگر میشدی و فقط بازی میکردی»!… این جمله برای من خیلی زیبا بود و به یادگار ماند. در یکی از همین شبهای اجرا هم چندتایی از مخاطبان که آشنا هم بودند، بعد از پایان نمایش به شوخی روسریشان را جلو کشیدند و خودشان را از «حبیب» نمایش پوشاندند که به نظرم شوخی قشنگی بود.
مثل همیشه مشکلات مالی!
حسینی تأکید کرد: تئاتر از هنرهای سخت است چون گروهی است و شما با مجموعهای از افراد روبرو هستید که هر کدام شرایط خاص خودشان را دارند و این که در یک ساعت کنار هم قرار بگیرند و چند ماه با هم کار کنند برای هر گروهی مشکلات خاص خودش را هم دارد. این سختی وقتی مشکلات مالی ایجاد میشود به مراتب شدت میگیرد. بعضی از مشکلات تئاتر مربوط به تمام گروههای هنری میشود و متأسفانه 70 و 80 درصد آن به شرایط اقتصادی بر میگردد. همین باعث میشود که خیلی از هنرمندان تئاتر به سمت کارهایی میروند که شاید خودشان نپسندند و فقط برای مسائل مالی به سمت آن کشیده شوند. در داستان همین نمایش هم یکی از مسائل مهمی که همه درگیر آن میشوند، مسائل مالی است. بخشی از سختیها هم به مشکلات گروه مثل زمان اجرا، مکان اجرا، امکانات و تهیهکننده و بقیه موارد بر میگردد. ما در جشنواره مشکلی نداشتیم و خوشبختانه با گروه جوانی که فعالیت میکرد مشکلی ایجاد نشد.
تنها چیزی که در پایان دوست دارم به آن اشاره کنم این است که تئاتر هنری است که نباید بیاعتنا به نیاز مخاطب و جامعهاش باشد. من بعضی از نمایشها را میبینم که ارتباط چندانی با مخاطب و جامعه ندارند و به نظرم این وقت تلف کردن است. تئاتر نمیتواند بیاعتنا به روزگار و نیاز مخاطب باشد. تئاتری تئاتر خوب است که پرسشگر باشد. هم محتوای خوب داشته باشد و هم در فرم اجرایی خوب به روی صحنه برود. فکر میکنم «گوشت قرمز» نمایشی است که به این پارامترها جواب مثبت میدهد و در اعتنای کامل به روزگار خودش نوشته شده است و تئاتری است که نگاهی ظریف به جامعه امروز و مسائل و مشکلات روز جامعه دارد.
در نهایت باید از حضور موثر مهدی ضیا چمنی هم در تمرینها و پیشبردن کار یاد کنم که بسیار ارزشمند بود.
شخصیتهایی که واقعیاند
با یکی دیگر از بازیگرهای نمایش گفتوگو کردم. صدرا یوسفی، تحصیلکرده تئاتر، و بازیگر نقش «محسن» درباره حضورش بعد از سالها روی صحنه گفت: با رضا حسینی جلسهای داشتیم که بعد از آن به دلیل دوستیای که داریم صحبتی شد و گفتند نمایشی دارند و گویا نقشی خالی دارد. برای من جذاب شد چون تحصیلات مقطع کارشناسی من بازیگری است و اولین فعالیتهایم هم در مشهد در بازیگری بوده است، ترغیب شدم بعد از ده-دوازده سال به علاقه قدیمیام بپردازم. قبول کردم، نمایشنامه را خواندم و کار آغاز شد. بازی در کنار رضا حسینی تجربه خوبی است چون او هم بازیگر توانمندی است و هم هنرمندی با اخلاق و منظم است که همه اینها در جریان کار موثر و مفید واقع شد. من در کنار او تجربهای ارزشمند داشتم.
در مورد نمایش باید بگویم متنی که خانم غفوریان آن را انتخاب کرده، متن خوبی است که به جامعه نزدیک است. شخصیتهایی که در نمایش هستند، با توجه به تعدد آنها، همگی واقعی و ملموساند. این نقش (نقش محسن) هم خوب نوشته شده و هم جای کار دارد. در نهایت برای من فرصت خوبی بود که آن را ارائه کنم.
نقد حرفهای نداریم!
یوسفی ادامه داد: واقعیت این است که جریان نقد در استان خیلی جدی نیست. من دوست دارم که منتقد بیاید و کار را ببیند و نقد حرفهای نوشته شود اما این اتفاق نمیافتد. بازی یک بازیگر و ارائه یک اثر هنری را نگاه منتقدانه و علمی میتواند کامل کند. قطعا کاستیهایی وجود دارد که باید مطرح شود، اما تا امروز بازتابهای خوبی گرفتم و به نظرم کار به مراتب به پختگی بیشتری هم خواهد رسید. من نقش را دوست داشتم. با این که نمایش کمدی دارد شخصیت محسن وارد این کمدی نمیشود و حالتی پدرانه به خود میگیرد.
در پایان باید بگویم حسی که میبینی مخاطب از ارائه کار لذت برده و تشویق شده که باز هم به سالن تئاتر بیاید واقعا لذتبخش است.
کمدی روی لبه تیغ
اما حضور مسعود حکمآبادی، کسی که همه تئاتریها او را در کسوت تهیهکننده میشناسند تا بازیگر، در این نمایش از آن چیزهای جالب و البته شاید عجیب بود. نقشی در لباس طلبهای جوان که سعی میکند در گیر و دار جنجال خانوادگی پادرمیانی کند و رفتارش بیآنکه حتی خودش بداند، شیرینی خوشمزهای به نمایش میافزاید. با او گفتوگو کردم و خودش داستان حضورش در نمایش را تشریح کرد. حکمآبادی تصریح کرد: من کار تئاتر را از سال 84 با بازی در نمایش «مثنوی سرخ» به کارگردانی رضا حسینی در سالن اصلی تئاتر شهر تهران آغاز کردم و بعد از آن از بازیگری کنار کشیدم چون احساس کردم نمیتوانم در این حرفه موفق باشم. در واقع بازیگری را در خودم ندیدم و کنار کشیدم و به کار تهیه پرداختم و در این سالها از کارنامهای که به جا گذاشتم راضیام. از سال 95 که مجبور شدم به جای یکی از بازیگرها چند شب بازی کنم، دیگر روی صحنه نرفته بودم و باید بگویم بعد از حدود 13 سال به بازیگری برگشتم و آن هم به دعوت کارگردان کار بود.
این نمایش را خوب میبینم و احساس میکنم تماشاچی از نقش خوشش میآید. نقش من در این نمایش کاملا متفاوت است و بر لبه تیغ راه میرود چون نه باید زیاد آن را کمدی کنیم و نه باید خیلی ساده از کنار آن بگذریم. یک روحانی است که ملبس نشده و طلبه حوزه است. بازی کردن آن سخت بود و من فکر میکنم با راهنمایی دوستانم کار طوری شد که مخاطب آن را دوست داشت.
دشواریهای کارگردانی
در پایان مرتضی فتاحی کارگردان این اثر قبول کرد تا دقیقهای با هم گفتوگو داشته باشیم. او گفت: «گوشت قرمز» در ابتدا یک طرح بود که توسط مهسا غفوریان به بنده ارائه شد. من از طرح خوشم آمد و در تمرینهایی که داشتیم متن کم کم شکل گرفت. صحنه به صحنه دیالوگ نویسیها توسط خانم غفوریان انجام میشد و این طور شد که کار را برای جشنواره استانی آماده کردیم. در جشنواره چندین جوایز کسب کردیم. بازیگری دوم مرد رضا حسینی و صدرا یوسفی مشترکا. خانوم مهسا اکبرپور بازیگر دوم، طراحی صحنه، سوم کارگردانی و سوم نویسندگی از جمله عناوینی بود که توسط این گروه کسب شد. من تا به حال در 7 دوره جشنواره نمایشنامه خوانی یعنی از سال 83 تا 90 کار داشتم ودر بخش صحنهای سال 90 در جشنواره استانی با نمایش «بدون خداحافظی» شرکت کردم اما بیشتر فعالیت من در زمینه آهنگسازی بوده است. نمایشهایی چون «سندروم پای بیقرار»، «بیستون میتازد»، «پناهنده» و چند نمایش دیگر از این جمله است. در «گوشت قرمز» کنترل نمایش با وجود بازیگران زیاد و اینکه دوتا از این بازیگران پیشکسوت هستند و دو نفر از بازیگران دیگر کودک هستند واقعا مشکل است ولی تجربه شیرینی شد. ببینید این کار با تماشاچی ارتباط خوبی برقرار کرده به این دلیل که جریانهای این نمایش در بیشتر خانوادها اتفاق میفتد. مردم این را به خوبی حس میکنند. و از نظر اجرا هم چه مخاطب عام و چه مخاطب خاص از آن راضی بودند. در پایان باید تأکید کنم حضور رسانه در پوشش رویدادهای تئاتری، به ویژه نمایشها، میتواند اثرگذاری خیلی خوب و معناداری در آینده ایجاد کند.
گزارشی از نوید موسوی