12 بهمن 57: نیشابوریها در دل انقلاب
با فرا رسیدن دهه فجر در صدد برآمدیم تا روزهای سرنوشتساز انقلاب اسلامی را از زبان پیشکسوتان انقلاب اسلامی و یاران امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری در خراسان رضوی بازگو کنیم. در اولین قسمت از این دلنوشتهها یادداشت محمد حسین روشنک دبیر جبهه مردمی «مشهد برای همه» را بخوانید.
ده روزی بود که شبها در مسجد کوچه روبروی بازار سید اسماعیل خیابان ایران تهران که نبش آن چلو کبابی آشنا قرار داشت جمع میشدیم و مردم همسایه مسجد بویژه اقای آشنا شام و صبحانه برایمان تهیه میکردند. برای خواب هر چند نفر به خانه یک نفر از اهالی کوچه میرفتیم من به اتفاق چند نفر برای خواب به منزل مرحوم فلسفی خطیب معرف دوران انقلاب اسلامی میرفتم.
روزها با هم جلوی دانشگاه تهران به جمع راهپیمایان میپوستیم. همه ده روز قبل از شهر عطار و خیام برای استقبال از آیتالله خمینی به تهران آمده بودیم که چون ورود خمینی به دلیل مخالفت بختیار با تاخیر همراه شده بود تصمیم گرفتیم تا آمدن آیتالله تهران بمانیم ، شور و حالی داشتیم که نوشتن آن از توان قلم خارج است. انتظار پایان یافت و صبح روز ۱۲ بهمن پیاده خود را به میدان آزادی رساندیم هنوز هواپیمای خمینی به فرودگاه مهرآباد وارد نشده بود با وجود شوق فراوان نگران بودیم که نکند بختیار و یا نظامیان طرفدار شاه مانع ورود هواپیما و یا بدتر از آن شهید کردن آیتالله شوند.
حدود ساعت هشت هواپیمای در آسمان ظاهر شد شعارها که فریاد میزدند «خمینی، خمینی خوش آمد» ، «شهدا بپاخیزید خمینی آمد» بلند و بلندتر شد اشک شوق و دعا برای سلامتی آیتالله در چهره و زبان میلیونها زن و مرد حاضر نمایان بود یک ساعتی بی خبر از آنچه در مهرباد میگذشت با نگرانی و شعارهای فراوان گذشت.
به یکباره همهمه و شعارهای همراه با اشک شوق دیدار شروع شد قبل از همهمه من کنار حسن ترمزی که در گاراژ ایران نیشابور ترمزسازی داشت و غرویان که کارمند بانک ملی شعبه مرکزی بود آنقدر با صدای بلند شعار داده بودم که روی زمین وارفته و اشک میریختم ، با صدای جمعیت که فریاد میزدند «خمینی ، خمینی جای شهدا خالی» از زمین بلند شدم و در مسیر حرکت ماشین حامل آیتالله قرار گرفتیم و به سمت بهشت زهرا راه افتادیم، حسن ترمزی شعار میداد: مردم میگن: جمعیت نیشابوریها میگفتند «مرگ برشاه» و من میگفتم شهدا میگن : جمعیت میگفت «مرگ بر شاه» و…
تا بهشت زهرا پیاده پشت سر ماشین آیتالله خمینی که تا آن زمان هنوز امام گفته نمی شد رفتیم و در بهشت زهرا شاهد سخنرانی معروف خمینی بودیم، با توجه به بلندی که برای قرار گرفتن آیتالله درست شده بود از فاصله نسبتا دور آیتالله را میدیدیم و هر وقت همهمه جمعیت که تا چشم کار میکرد موج میزدند قدری کم میشد صدای سخنرانی شنیده میشد، واقعا نه من و این قلم و نه هیچکس نتوانسته و نمیتواند آن شور و حال انقلابی را وصف کند، بعد از سخنرانی (امام) جمعیت با انرژی مضاعف به سمت تهران حرکت کردند، جمعیت نیشابوریها با شعارهای گوناگون به طرف خیابان ایران راه افتاد،حال وقتی مسیر طولانی مسجد تا میدان آزادی و آنجا بهشت زهرا و باز گشت به مسجد کوچه خیابان ایران که بجز زمان سخنرانی مدام شعار میدادیم فکر میکنم متعجبم که چگونه این پیاده روی در میان آن جمعیت؟
با اینکه دیر شده بود نماز را در مسجد به جماعت خواندیم و بر سفره شیرین پلو آماده شده توسط مرحوم آشنا نشستیم، بعد از نهار هر یک در جای خود نشسته و یا دراز کشیده خوابش برده بود با صدای اذان مغرب برای نماز آماده شدیم تعدادی بعد از نماز برای رفتن به جلوی دانشگاه تهران آماده شدند، من برای دیدن برادرم که از پاسبانی شهربانی خیابان شریعتی فعلی تهران و یا کلانتری سوار فرار کرده بود رفتم تا زمینه برگشت او و خانواده اش به نیشابور را فراهم کنم. شبانه بازگشت به مسجد سخت بود . صبح روز ۱۳بهمن جمعی از هم شهریها به نیشابور برگشتند اما من همراه با جمعی دیگر تا ۱۶ بهمن در مسجد ماندیم و روزها میرفتیم جلوی مدرسه که (امام) آنجا بود، دوبار موفق به بوسیدن دست آیتالله شدم .
کسی تصور نمیکرد انقلاب تا یک هفته بلکه یک ماه و یا چند ماه دیگر به پیروزی برسد، لذا به نیشابور برگشتیم و پیگیر حرکتهای انقلاب در وطن شدیم من که چند ماهی بود سوپر مارکت و کارو کسبم را رها کرده بودم روز ۱۸ بهمن مجدد به مدرسه رفاه رفتم اما این بار به دلیل حجم جمعیت نتوانستم دست خمینی را که عاشقش بودم ببوسم روز ۱۹ بهمن با نگرانی از اینکه که عوامل رژیم شاه نخواهند گذاشت انقلاب به این زودیها پیروز شود به نیشابور برگشتم.
شب ۲۰ بهمن در منزل اقای قانعی ((سکاکی )) که تبدیل به مقر انقلابیون شهرستان و حجت اسلام حسین انصاری راد که رهبری انقلاب را در شهرستان بهعهده داشت نگرانیم را با او در میان گذاشتم آن مرد دانا که خدایش حفظ کند با صدای بلند گفت ترسو نباشید انقلاب، انقلابی و نترس میخواهد و انقلاب بزودی پیروز میشود صحبتهای حاج اقا چون همیشه انرژی ایجاد کرد .
محمدحسین روشنک