پیانیستولوژی و رویای حاکمیت هنر
پیانستولوژی، دومین کاری است که به کارگردانی محمد نیازی و با طراحی خود او دیدهام. کاری پرحجم که به شایستگی از عهدهاش برآمده بود. حضور نیازی در ژانری که انتخاب کرده است نوید آیندهای موفق میدهد. تهیهکنندگی این اثر به عهده مسعود حکمآبادی است. پیانستولوژی را سهند خیرآبادی نوشته و اشعار متن از آرش خیرآبادی است. هنرآهنگسازی پیانستولوژی بر عهده میلاد قنبری است که بهخوبی از پس مسئولیتش برآمده است. مدیر تولید و مجری دکور صالح کامرانی بود، طراحی نور را محمد نیازی و محمود کریمی عهدهدار بودند.
داستان بر مبنای مقطعی از تاریخ است که به دوران سیاه معروف است. قرون وسطی و عصر تفتیش عقاید، حکومت پاپ بهوسیله کلیسا و اعمال شیوه دیکتاتوری مذهبی که حاکمان کلیسا مدت 200 سال مخالفان خود را به اتهام الحاد گوش، بینی و جوارح را میبریدند ویا زنده زنده همچون ژاندارک در آتش میسوزاندند. دیکتاتوری متکی به مذهب که براندازی و مبارزه با آن برای رسیدن به آزادی خونبهای زیادی میطلبد و نویسنده این اثر سنگین با اتکاء به مطالعات و شناخت وسعی خود به تحریر این مقطع سیاه و سخت و قابل تعمیر و تفسیر و تأویل تاریخی پرداخته است. اما آنچه میدانیم این است که آدمی – این مهبوط در زمین – برای رهایی از ضعف و ناتوانی خویش و وصول به خوشبختی و آرامش به سه مبداء و منشاء از هستی اعتقاد داشته یا دست یازیده است.
اول – به ایمان و اعتقاد به اینکه خداوند منشاء هستی است و محور او است که جهانبه ارادهاش پدیدار و پایدار و بود و نبودی یابد و فرنگیان در اصطلاح آنرا « ایدئالیسم » است.
دوم – ایمان انسان به انسان که انسان محور هستی است و با او و اندیشه او جهان تفسیر میشود و شکل میگیرد. انسان فارغ از زندان جدا و باور به توانائیهای عقل و درونمایه انسان که باعث تغییر جهان میشود و اصطلاح آن اومانیسم یا انسان محوری است و این نوع نگرش و جهان بینی بعد از قرون وسطی و شکست امپراطوری سیاه پاپ بر کلیسا و جهان و پدیداری رنسانس شکل گرفت و اشاعه یافت و در شاخههای مختلف چهره نمود و به پوچی رسید و ناکام ماند.
سوم – ماتریالیسم یا ماده محوری است که با اندیشههای کارل مارکس و انگلس و با پیروزی انقلاب اکتبر روسیه به رهبری لنین چهره نشان داد و به جهان اعلام شد. نیز میدانیم که هر فلسفه چه راهکاری بر هر محوری که بنا شده باشد در نقش خویش برای سعادت و رهائی بشر از ستم همچنین برقراری عدالت وآزادی و خوشبختی انسان هدفگذاری و تقریر شده است.. اشکال عمده این فلسفهها و برنامههای نگاشته شده در تعبیر و تفسیر و کاربرد و منفعتطلبی حاکماناست که مسیر اصلی آنرا منحرف و بهجای عدالت به ضلالت میکشانندش.
سهند خیرآبادی نویسنده متن متینِ این نمایشنامه بر این نکته تکیه میکند و آئین مسیح را در همان دوران سیاه و تاریک تاریخ مبرای ایراد در ذات خودش میبیند و تأکید میکندکه این مجریانند که با بیامانتی و ناراستکاری و تفسیر به رأی و خودکامگی به سوءاستفاده از آئین مهربان و نجاتبخش مسیح(ع) دست مییازند و خود بهجای مسیح و خدای مسیح قضاوت میکنند و پاداش و پادافره میدهند.
راه نجات و رهایی بشر را سهند خیرآبادی در توسل به هنر و رویا و تخیل میشناسد و تأکید میکند، چندانکه در تعارض میان «ایوان و یوهان» تمثیلهای عقل و عشق تنها عنصر وحدتبخش میان این دو ضد نوای پیانوئی است که از متن هنر برمیخیزد و آواز آزادی از خودکامگی خویش سر میدهد تا آنجا که باخه ستمگر رئیس بیمروت دادگاه تفتیش عقاید و حتی پاپ را به آگاهی و استغفاری میکشاند.
من میانگارم هنر قالب و ظرفی است برای بیان اندیشه و تفکر و به خودی خود ماهیت است. صاحب هنر، داشتهها و یافتههایش را در بن ظرف ظریف و گشاده به مخاطبانش ارائه میکند و در اصل این محتوا یا مظروف است که تأثیر غایی و اهمیت نهایی دارد نه خود ظرف. اما رویا حقیقتی است که در واقعیت کمتر بهدست میآید و تصویری از ناکامیهای بشر است که در واقعیت به آن نرسیده است و خیال نیز از همین دسته است که این هردو نمیتوانند ناجی و رهاننده و سعادتبخش باشند. هنر، رویا و تخیل سه وسیلهاند نه هدف. اما ایمان دارم که عشق است تا در هر قالبی بریزد ناجی است نجات انسان سرخوردهی امروز در عدالت و آزادی است و هر مکتبی که براین عناصر بنا شده باشد و بهکار رود میتواند سعادت پیروانش را تضمین کند. امروز جهان در التهاب بعد چهارمی میسوزد و انتظار میکشد، در نهایت شرایط دشوار نوشتن و اجراء هنر را در سراشیب و سرازیر مکان و زمان و تنگناها و مضایق سرراه آنرا میشناسم.
یادداشتی از امیر نخاولی