چرا به هنر در زندگی نیاز داریم؟
هنر از منظر رومانتیک به دنیایی اشاره دارد که زیبایی در آن گوهری کمیاب و بلکه نایاب است. از این حیث لحظههای شکوهمندی از زندگی، طبیعت و به طور کلی جهان پیرامون به شکلی غالباً اغراق آمیز به تصویر کشیده میشود تا خلاء وجود این زیباییها را برای مخاطبان غمگینی که این لحظههای ناب را آرزو دارند، به تصویر بکشد.
در واقع اگر هنر رومانتیک تا این اندازه لطیف، جذاب و اغراق آمیز است به این خاطر است تا بتواند فقدان این دنیای زیبا در زندگی انسان مدرن را جبران کند. پس ما به زیباییهای هنر از دریچه هنر رومانتیک نیازمندیم چون دنیای واقعیمان آنطور که میخواهیم زیبا نیست!
آلن دوباتن و جان آرمسترانگ در کتاب «هنر همچون درمان» به این بحث میپردازند که هنر از چه طریق به زیباسازی جهان پیرامون تجربه انسان کمک میکند. آ»ها معتقدند هنر راهی است برای حفظ تجربیاتی که مثالهای گذرا و زیبای فراوانی از آن وجود دارد و ما برای نگه داشتنشان نیاز به کمک داریم.
در کتاب آمده است: «یک روز بادی فروردین ماه را در پارک تصور کنید. به ابرها نگاه میکنیم و تحت تأثیر زیبایی و ظرافتشان قرار میگیریم. جداییشان از هیاهوی زندگی روزمره ما لذت بخش است. ذهنمان را به ابرها میسپاریم و برای مدتی از دغدغههای مان رها میشویم و در فضای وسیعتری قرار میگیریم که شکوههای بیپایان منیتمان را آرام میکند. هنر از پیچیدگیها میکاهد و به ما کمک میکند که هر چند مختصر، بر معنادارترین جنبهها تمرکز کنیم.
با این مقدمه شاید در ذهنتان سئوالی ایجاد شود که هنر چه کارکردهایی دارد و از چه طریق به خلوت ذهن ما نفوذ و جای خودش را باز میکند. «به یاد آوردن»، «امید»، «اندوه»، «ایجاد توازن»، «خودشناسی»، «رشد» و «قدردانی» اصلیترین کارکردهایی است که مولفان این کتاب برای هنر برمیشمارند.
به یاد آوردن
«نوشتن واکنشی است آشکار به پیامدهای فراموشی؛ هنر دومین واکنش بنیادی است». ما مینویسیم تا آنچه اتفاق افتاده و برایمان مهم است برای ثبک کرده باشیم. میخواهیم چیزی یادمان بماند تا مبادا در گذر زمان به دست فراموشی سپرده شود. در مرتبه بعدی هنر بهترین ابزار برای فراموشی است. «هنر راهی است برای حفظ تجربیاتی که مثالهای گذرا و زیبای فراوانی از آن وجود دارند و ما برای نگه داشتنشان نیاز به کمک داریم».
امید
«اگر دنیا جای مهربانتری بود شاید کمتر تحت تأثیر آثار زیبای هنری قرار میگرفتیم و کمتر به آنها نیازمند بودیم. یکی از قسمتهای بسیار شگفتآور تجربه هنر قدرت گاه و به گاهش در به گریه انداختن ماست؛ نه با تصویری ترسناک و مخوف، با اثری به زیبایی و لطافتی خاص که برای لحظهای میتواند دلشکن باشد. در این اوقات خاص واکنشپذیری شدید نسبت به زیبایی چه اتفاقی برایمان میافتد؟». پس لذت هنرِ زیبا بر نارضایتی استوار است و اگر زندگی در نظرمان دشوار نبود زیبایی هنری این جاذبه را نداشت.
از سوی دیگر «آرمانیسازی در هنر بدنام است چون به نظر میرسد که به کسی یا چیزی فضایلی بیشتر از آنچه دارد اعطا شده است و در این میان هر نوع نقصی با حقه و آرایش پنهان شده است. در کاربرد مدرن مفهوم آرمانیسازی بار تحقیرآمیزی با خود دارد». برای همین است که کاریکاتور در نقطه مقابل آرمانیسازی قرار میگیرد تا از اعطای ارزشی بیشتر از آنچه که باید جلوگیری کند.
اندوه
میشود از بعد دیگری به ماجرا نگاه کرد؛ هنر همیشه به شادیها و لذت بردن منتهی نمیشود. «هنر میتواند به ما یاد دهد چطور با موفقیت بیشتری رنج بکشیم». در واقع هنر به رنج کشیدن ما در جهان عمق میبخشد و معنای بیشتری به آن میافزاید. هنر میتواند دیدگاهی باشکوه و جدی ارائه کند که به واسطه آن به سختیهای وضعیتمان بنگریم. این مسئله در هنر والا بیشتر موضوعیت مییابد. به تصویرکشیدن اقیانوسها، کوهها، دریاها و… ما را از ناچیزی و بیاهمیتی خودمان آگاه میکند و ترسی خوشایند بر میانگیزد و این حس را که چقدر فجایع انسانی در مقایسه با شیوههای ابدیت کوچک و خردند را ایجاد میکند. به این ترتیب ما را کمی برای تسلیم شدن در برابر تراژدیهای فهم ناشدنی، که هر زندگی در خود دارد، آمادهتر میکند. بنابراین، با کمک اثر هنری برای درک و تأیید ناچیز بودن ذاتیمان تلاش میکنیم و از این حیث عمیقا در غم¬های خودمان عمق میگیریم.
ایجاد توازن
خیلی چیزها در گذر زمان برایمان عادی شده است؛ شاید خیلی از آنها مهم باشد و در زندگیمان تأثیرات زیادی داشته باشد. غفلت از آنها بیشک آسیبزننده است. مثل دیدن اخبار جنگ که شاید برایمان عادی شود! هنر در این حریان رسالتی دارد تا مبادا آنچه زشت است و بنا به تکرار عادی شده به چیزی عادی تبدیل شود. از این حیث نقشی توازنبخش در هنر نهفته است که زندگی انسان را میتواند حتی نجات دهد. آرمسترانگ معتقد است: «هزار بار میشنویم که باید همسایه خود را دوست بداریم و سعی کنیم که همسر خوبی باشیم اما این نسخهها وقتی از روی عادت تکرار میشوند تمام معنای خود را از دست میدهند. بنابراین وظیفه هنرمندان پیدا کردن راههای تازهای است برای باز کردن چشممان در برابر افکاری که به طرز کسالتباری آشنا اما بسیار مهم هستند. افکاری درباره اینکه چطور یک زندگی متوازن و خوب داشته باشیم».
در این زمینه هنر حتی به اخلاق هم پیوند خورده است و دستورات و الزامات آن را با خود به همراه میآورد. «هنر میتواند از طریق یادآوریهای به موقع و شهودی درباره تعادل و خوبی- که هیچ وقت نباید فرض کنیم به اندازه کافی دربارهشان میدانیم- کمک کند در وقتمان صرفهجویی کنیم؛ و زندگیمان را نجات دهیم».
خودشناسی
در جریان پرداختن به هنر، آگاهی انسان از محیط افزایش مییابد و آگاهی از محیط می¬تواند به خودشناسی منجر شود. «هنر به خودشناسی میافزاید و شیوهای عالی است برای منتقل کردن حاصل این شناخت به دیگر مردمان». هنرمند به وسیله هنری که انتخاب میکند به شناختی از خود میرسد و با محک تواناییهایش شخصیتی تازه مییابد. او میتواند این شخصیت نوظهور را در خود با دیگران به اشتراک بگذارد.
رشد
رشد زمانی رخ میدهد که کشف میکنیم چطور در حضور چیزهای بالقوه تهدیدآمیز، اصالت خودمان را حفظ کنیم. «بلوغ فرایند مهارتهای کنارآمدن است: چیزهایی را که پیش از این ما را مغلوب خود میکردند میتوانیم در کنترل خود در آوریم. کمتر شکنندهایم، دیگر به راحتی شوکه نمیشویم و بنابراین بیشتر میتوانیم به وضعیتها همان گونه که هستند علاقهمند شویم». هنر میتواند شرایط رشد را با این تفسیر فراهم کند. «ارتباط با هنر سودمند است چون نمونههای قدرتمندی از مطالب بیگانهای در اختیار ما قرار میدهد که کسالت و ترس تدافعی را بر میانگیزد و زمان و خلوتی به ما میدهد تا یاد بگیریم با استراتژی با آن برخورد کنیم».
قدردانی
و در نهایت قدردانی یکی از کارکردهای هنر است که شاید کمتر به آن توجه شده باشد. اینکه چقدر متوجه اطرافمان هستیم عمدتا وابسته به حالت روحی و روانمان دارد اما گذشته از این هنر متغیری است که میتواند شرایط را دگرگون کند. توجه به آنچه داریم در شرایط آسان و دشوار و در هر حالت این امکان را میسر میکند که بیشتر قدردان آنچه داریم باشیم. آرمسترانگ در پایان این قسمت مینویسد: «یکی از اصلیترین عیبهای ما و علت شاد نبودنمان این است که برایمان دشوار است متوجه چیزهای اطرافمان باشیم. چیزهایی که همیشه در دسترسمان هستند. در رنجیم چون ارزش آنچه پیش رویمان است را درک نمیکنیم و اغلب غیرمنصفانه در آرزوی جذابیتهای خیالی جاهای دیگریم». هنر با آشناییزدایی از آنچه به تکرارش عادت کردهایم، تمام آنچه داریم را میتواند در جلوهای تازه نمایان کند. «هنر منبعی است که با حرکت در خلاف جهت عادت و با دعوت کردن ما به سنجیدن دربار آنچه دوست داریم یا برایمان تحسینبرانگیز است، میتواند ما را به ارزیابی دقیقتر آنچه ارزشمند است بازگرداند».
با این توصیف روی آوردن به هنر کمکمان میکند تا جدا از سختافزارهای لذت (امکانات مادی لازم برای لذت بردن از چیزی) به نرمافزارهای لذت (درک و آگاهی از آنچه که میتواند موجب خشنودی ما شود) نیز مجهز شویم. «در حوزه قدرت هنر است که ارزش گریزان اما واقعی زندگی معمولی را تقدیر کند. میتواند به ما یاد بدهد همچنان که تلاش میکنیم بهترین استفاده را از وضعیتمان بکنیم بیشتر خودمان باشیم: شغلی که گاهی دوست نداریم، نقصهای میانسالی، آرزوهای بیحاصلمان و تلاشمان برای وفاداری به همسر کجخلقی که دوستش داریم. هنر میتواند به جای زرق و برق دادن به آنچه دست نیافتنی است، چشم ما را دوباره به شایستگیهای اصیل زندگی پیش رویمان باز کند».
یادداشتی از نوید موسوی