خاطره بازی با کهتر شیر
هر روز همه ما در خیابانهای مختلف شهر تردد میکنیم ، خیابانهایی که هرکدام نامی دارند و خیلی از این نامها نام اشخاص است.اشخاصی که در دورههای مختلف تاریخ کشورمان اسطوره های ملی و مذهبی ما بودهاند. . اما اکثرا نام این اسطورهها زمانی بر روی معابر گذاشته میشود که دیگر در قید حیات نباشند و این خود دلیلی است بر عدم شناخت ما از این نمادهای ملی.
پنج مهر است ، تاریخی که یادآور یکی از حماسه آفرینیهای لشگرها و فرماندهان خراسانی است.شاید کمتر کسی از مردم شهرم بداند که چه کسانی بیست و چند روز در حصر آبادان دوام آوردند و کدام فرمانده با حداقل امکانات ارتش تا دندان مسلح بعث را پشت دیوارهای شهر نگه داشت.مردی که پدرم که سربازش بوده هنوز بعد از سی و پنج سال او را با درجه نظامیاش یاد میکند ،مردی که صدام برای سرش جایزه تعیین کرد ولی سر خودش بالای دار رفت و این مرد چون شیر هنوز میغرد،مردی که هنوز چند نسل بعد از جنگ مردم آبادان او را شیر یاد میکنند، بهمن شیر را به احترامش کهتر شیر نامیدند و تا سالها با یادش نام کهتر بر قرزندانشان نهادند. شیری به نام امیر سرتیپ منوچهر کهتری .
بدون لباس نظامی عکس نمیگیرم!
به ساختمان عمران ذوالفقار محل کارش در دوران بازنشستگی میروم.او را پشت میزی در انتهای سالن میبینم، جلو میروم و سلام میکنم.با غرور نظامی خاصش جواب سلامم را میدهد.خودم را معرفی میکنم و درخواست مصاحبه کوتاهی را مطرح می-کنم.لبخند کوچکی میزند، میداند بازهم پنج مهر رسیده و رسانهها به یادش افتادند.اول میگوید چون لباس نظامی ندارم از من عکس نگیر،مشخص است دوست ندارد تصویری بدون لباس پر افتخارش از او ثبت شود. فقط نیم ساعت به من زمان میدهد، به سمت اتاقش میرود و به من اشاره میکند دنبالش بروم.وارد که میشوم میگوید این هم اتاق جنگ من! اتاقی است پر از لوح تقدیر، عکس و روایت جنگ از فرماندهی که پا به پای فرماندهانی چون صیاد شیرازی ، محسن رضایی بزرگانی از این دست در مرصاد،والفجرها ، کربلاها،ثامن الائمه و رمضان و … جنگیده.
مستقیم به سمت قابی بزرگ میرود و آن را که انگار با ارزشترین قاب اتاق است به من نشان میدهد و میخواهد بخوانم. دستخطی است از رهبری که در تمجید از کهتری و گردانش در مقاومت آبادان نوشته. روبرویش مینشینم و درحالی که شروع به صحبت میکند به اندام ورزیدهاش در عین بالا رفتن سن خیره میشوم. دستش را نشانم میدهد که جای فشنگ و ترکشها رویش یادگار مانده و از لگنش که ورم زیادی بخاطر ترکش دارد و ترکشی که در مهرههایش جاخشک کرده میگوید و اسنادش را نشانم میدهد.
دستور بازگشت بنی صدر و کمک به حرکت مجدد توسط آیت ا… خامنهای
از او میخواهم از آن روزها بگوید.میگوید: زمانی که از قوچان حرکت میکردیم مردم بدرقه باشکوهی داشتند.در آن لحظه فقط از خدا خواستم که اگر برگشتم دست خالی نباشم و لایق این محبتها باشم.در راه بنی صدر با من تماس گرفت و دستور داد که برگردم.واحد را نگه داشتم و به قرارگاه رفتم.آنجا یک روحانی دیدم که به من مقداری پول داد و یک بالگرد درا ختیارم گذاشت و گفت به آبادان بروم.آن روحانی مقام معظم رهبری بود.من هم به واحد خبر دادم که حرکت کنند و خودم با بالگرد به ابادان رفتم.هواپیماهای عراقی مدام شیرجه میرفتند و وضعیت ناامنی بود.در آبادان زن وشوهری دیدم که بسیار ناراحت بودند، وقتی با آنها صحبت کردم متوجه شدم زمانی که در حال فرار از آتش بعثیها بودند مادر فرزندش را به پشتش میبندد و فرار میکند و زمانی که به جای امنی میرسد و قصد شیر دادن به بچه را داد متوجه میشود که در هیاهوی انفجارها کودک از پشتش افتاده ولی متوجه نشده!
نیروها را کنار بهمن شیر مستقر کردم، با اینکه فرماندهی باید پشت نیروها باشد ولی برای حفظ نظم و روحیه نیروها مدام در خط یک بودم.بعد از ساعتی که به پشت نیروها رفتم ناگهان چیزی سنگینی از پشت رویم افتاد و گلویم را به شدت فشرد، درحالی که نفسم داشت قطع میشد ناگهان فشار دستش کم شد و متوجه شدم یک سرباز با سرنیزه او کشته .ساعتی بعد با مشاهده تحرکات آب به سمت آن تیراندازی کردیم که افسر عراقی زخمی وحشت زده روی آب آمد.دستور دادم اورا برای مداوا ببرند.وقتی این برخورد من را دید گفت برای اینکه من را نکشتی به تو میگویم امشب بعثیها قصد حمله دارند و اینجا بود که خدا به ما لطف خود را نمایان کرد.آن شب توانستیم با استفاده از نارنجک حمله بعثیها از طریق آب را خنثی کنیم و این مقاومت را تا عملیات ثامن الائمه ادامه بدهیم.حفظ آبادان آنقدر مهم بود که منابع تحلیلی غربی در این زمینه نوشته بودند اگر آبادان سقوط میکرد بدون شک ایران تسخیر میشد.
تلخ ترین شهادت
او از شهادت ستوان احمدلو به عنوان تلخترین صحنه آن روزها یاد میکند.میگوید در حالی که نیروهای مردمی در حال تخلیه شهدا و مجروحین بودند ستوان احمدلو به شدت مجروح بود ولی تا زمانی که تمام سربازان زخمی را تخلیه نکردند اجازه جابجایی خود را نداد و هنگامی که برای رسیدگی به او آمدند به شهادت رسیده بود.این درسی است برای نیروهای ما که فرمانده باید نیروهایش را نسبت به خود ارجع بداند.هیچگاه فراموش نمیکنم که حضور مقام معظم رهبری به عنوان یک مسئول چه قوت قلبی برای نیروها بود و در آن شرایط هیچ چیز کسی را به میدان نمیآورد جز نیت خالص برای خدا.همانطور که امام با یک هواپیما به ایران آمد درحالی که ممکن بود این هواپیما را روی هوا بزنند یا خلبان ارتشی بالگردی که ایشان را به بهشت زهرا برد میتوانست به مرجع حکومتی برود و ترفیع و مقام بگیرد اما چون کار برای خداست پس هیچ طمعی در آن تاثیرگذار نیست.این امنیت ما مدیون نیت پاک این نیروهاست.
دیگر جنگ نیست که ما باشیم!
از او میپرسم چرا این کوه تجربه نظامی ، نظامیگری را کنار گذاشته و به کار عمرانی روی آورده، لبخند تلخی میزند و می-گوید دیگر جنگ نیست که ما باشیم! اگر جنگ شد باز هم با دل وجان در میدانیم.من از بعضی رسانهها گلایه دارم که زحمات ارتش را نادیده میگیرند و در بعضی صحبتها وجهه ارتش را زیر سوال میبرند درحالی که ما روزها بدون غذا و مهمات در مقابل 44 کشور جهان میجنگیدیم وهیچگاه قدمی عقب نگذاشتیم.شاهد این قضیه شخص محس رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که ما با هم فعالیتهای بسیاری داشتیم.
از او از نگاهش به جوانان امروز میپرسم.میگوید جوانها و مردم هنوز همان مردم قدیم هستند و اگر قرار بر حضور باشد همه آمادهاند فقط کسی لازم است که بتواند مدیریت کند چون فرمانده میتواند که نقش نیرو را پررنگ کند و وقتی فرمانده خودش ایثار را نمایش دهد تمام این جوانان با همان غیرت دفاع مقدس میجنگند.
گزارشی از رضا شجاع