قصههای تولیدی مثل کندن زمین برای رسیدن به آب است
ادبیات دفاع مقدس و داستانهای جنگ و آن سالها هنوز که هنوزه برای خیلیها زنده است، خیلی از آنها که جبههها را دیدند، در حسرت آن روزها هستند و هر وقت پای حرفشان مینشینی از آن دوران میگویند، اما بعضیها گفتنشان از آن سالها با دیگران فرق دارد. قصه مینویسند و از جریانهای آن سالها تصویرهای زنده ترسیم میکنند تا من و شما که در جبههها نبودیم بهتر بفهمیم چه روزهایی بر این کشور گذشته است. گفت-وگویی داشتیم با علی براتی گجوان که به گفته خودش نویسندگیاش را با دفاع مقدس آغاز کرده اما سعی دارد همیشه نگاهی متفاوت به آن سالها داشته باشد. او روزنامه نگار قدیمی شهرماست که کارش را باروزنامه خراسان آغازکرده و اولین اثرش را محمدحسین جعفریان به چاپ رسانده. او را بیشتربا نقدهایش میشناسیم اما نویسنده و مدرس ادبیات داستانی است. وقتی ازشغلش سئوال میکنم میگوید گرافیست هست و کمترکسی میداند او چندین نمایشگاه تایپوگرافی و لوگوگرافی و عکاسی برگزارکرده است. او با روزنامههای توس و خراسان و قدس همکاری داشته و سالها مسئول صفحات ادبی و جنگ را بر عهده داشته است. آنچه میخوانید گفتوگو با این نویسنده مشهدی است.
آغاز روزنامهنگاری
براتی گجوان میگوید: کار من در نشریات با روزنامه خراسان آغاز شد اما بعد از عملیات کربلای 4 و 5 من دیگر آن آدم عادی قبل نبودم. یادم هست برای تهیه گزارشی با یک سردبیر منصوب شده بگو مگو کردم و نخواستم در خراسان بمانم. حاج ناصر آملی سردبیر وقت روزنامه توس پیشنهاد داد تا صفحهای برای روزنامه(توس) با عنوان «ادب مقاومت» در بیاورم. قبول کردم و کار در توس آغاز شد. از سوی دیگر، آن زمان جلساتی با نام «انجمن نویسندگان جوان» توسط آقای مهدی یمینی در روزنامه قدس برگزار میشد و در آن فرهاد جعفری، آقای ریاحی، اردوان غلامی، محمدعلی معصوم دوست و خیلیهای دیگر هم بودند. یادم هست به آن جلسات میرفتم و واقعا موثر بود. از سال 72 به جلسات حوزه هنری رفتم و بعد از مدتی مسئولیت جلسات حوزه به من واگذار شد. آن زمان در مشهد خیلی ادبیات دفاع مقدسی نداشتیم و مثل امروز کار ساختارمند نبود.
در واقع کار من با ادبیات دفاع مقدس از زمانی جدیت گرفت که در سال 70 و 71 وارد حوزه هنری شدم. یادم میآید در سازمان تبلیغات اسلامی اتاقی داشتیم و همان اتاق هم خیلی غنیمت بود. مصطفی محدثی خراسانی، محمد کاظم کاظمی و خیلیهای دیگر آنجا فعالیت داشتند. داستانهای کوتاهی برای دفاع مقدس مینوشتم و داستانها هر روز روی هم جمع میشد.
«قصه هشتم»
در ادامه آقای محمد هادی زاهدی وقتی رئیس اداره فرهنگی آستان قدس شدند و از روزنامه رفتند، یک روز به من گفتند بیایید جلسات داستان نویسی برای ما بگذارید و آنجا ارتباطی شکل گرفت که نتیجهاش برگزاری نشستهای «قصه هشتم» بود. این جلسات ابتدا هفتگی بود و بعد ماهانه شد و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. ما کتاب «بیوتن» آقای امیرخانی را به بررسی گذاشتیم که در آن 700 نفر حضور یافتند. رضار هگذر با کتاب «آنک آن یتیم نظر کرده» احمد دهقان با کتاب «پرسه درخاک غریبه» و…. در این جلسات به نقد داستان پرداختند و در زمینه شعر هم «لحظههای بیتابی» ایجاد شد که شاعران برتر کشور را در آن دعوت کردیم.
داستانها زیاد شده بود و مترصد بودم که آنها را چاپ کنم. روزی آقای حسین زنجانی با من تماس گرفت و من را به انجمن نویسندگان دفاع مقدس دعوت کرد. اوایل دهه هشتاد بود که همه داستانهای «خط یک» را کنار گذاشتم و داستانهای تأثیر جنگ را بر روی نسل خودم که همه حاصل تجربههای شخصی خودم بود، با عنوان «پسر من قاتل است؟» به چاپ رساندم. جالب بود کسانی که جنگ را ندیده بودند از کتاب خوششان آمد. این اولین کتاب مستقلم بود که نشر «نیستان» در سال گذشته چاپ کرد.
«انجمن ادبی شمس»
سال قبل (1395) با آقای زاهدی صحبت کردم و «انجمن ادبی شمس» شکل گرفت. اولین جلسه این انجمن در کتابخانه آستان قدس رضوی و جایی که حال و هوای کتاب و مطالعه داشت، برگزار شد و خیلیها در آن شرکت کردند. حلقه شمس از بهمن ماه 95 تا همین امروز ادامه دارد و امیدواریم که به تدریج کیفیت آن هم بیشتر شود. در این نشستها مرتضی سرهنگی، محمدرضا بایرامی و سعید تشکری دعوت وکتابشان نقد شد.
قصههای تولیدی و جوششی!
در پایان باید بگویم بعد از تجربیاتی که در تمام این سالها به دست آوردم احساس میکنم داستان چیزی است که باید خودجوش از دل نویسنده برآید. وقتی شما سراغ کارهای تولیدی میروید آنچه به وجود میآید بی حس و حال است چون تولید میشود و طرف برای نوشتن آن قرارداد بسته است اما آنچه از دل میجوشد ماندگار است و بار هنری پیدا میکند. داستانهایی که میجوشند مانند چشمه هستند که با آب زلال بیرون میآیند اما داستان-های تولیدی مثل این هستند که زمین را بکنید تا به آب برسید. وقتی کاری شکل میگیرد که از دل نویسنده می-جوشد و به تجربیات فردیاش ارتباط دارد با مخاطب هم ارتباط بهتری برقرار میکند. الان آقای محسنزاده در نشر ستارهها حرکتی شروع کرده و به دنبال کارهای خوبی است و دارد تلاش میکند که اشتباههای گذشته را تکرار نکند تا کتابهای با کیفیتی چاپ شود. همین خیلی خوشحالم میکند.
«مسعود فراستی داستان»
اکثر نویسندگانِ داستان من را آدمی سختگیر درحوزه نقد میدانند. دوستی میگفت میدانید پشت سرتان چه میگویند؟ میگویند «مسعود فراستی داستان». شگفت زده شدم چون من فقط بامتن ادبی برخورد میکنم وآن را مورد کنکاش قرارمیدهم وکم کاست آن را به نویسنده و مخاطب نشان میدهم. صراحت دارم و برای همین دوستان زیادی میان داستان نویسان ندارم. برای من احمددهقان و امیرخانی با نویسنده جوان فرقی نمیکند. من متن را مورد ارزیابی قرار میدهم و خوشحالم چون با همین نگاه جلوی چاپ خیلی آثار ضعیف درحیطه جنگ را گرفتهام.
«من در وین هیتلر را دیدم»
در حال حاضر، سه کتاب آماده چاپ دارم. «آماده ترورباش» که دست نشرروزگار است. «اوما» زندگینامه امام رضا(ع) که قراراست «به نشر» آن را درآورد و و «سال شصت و چند به وقت مشهد» که نشر «بوی شهربهشت» زحمت آنرا میکشد. البته کارهای دیگری هم در دست دارم. دوکتاب که اولی رمانی است به نام «من در وین هیتلر را دیدم» که موضوع تصادم فرهنگها در اتریش است و دیگری «این دروغها حقیقی است» که داستانهای فضای مجازی است.
گفتگویی از نوید موسوی