1

پشت این در چه می‌گذرد؟!

اینجا کانون اصلاح و تربیت مشهد است. زمین چند هکتاری با چند ساختمان نه چندان بلند. ساعت 10 صبح است و طبق قرار روز گذشته، حالا این من هستم که خودم را به سرباز پشت میله‌ها معرفی می‌کنم.

دوستان می‌گویند این درها پس از گذشت سه، چهار سال است که به روی خبرنگاری باز می‌شود. راستش برای ورود به کانون کمی هم استرس دارم و تمام هفته را به ملاقات امروز فکر می‌کردم. به سوالاتی که سال‌ها ذهن مرا به خود مشغول کرده، با خودم همه پرسش‌ها را مرور می‌کنم؛ البته اگر این هیجان، مجال تمرکز بدهد.

نفهمیدم چطور سربازی به سمتم آمد و مرا به اتاق انتظامات راهنمایی کرد. باید با خودکار و چند کاغذ به ملاقات کسی که نمی‌دانم چه شمایلی دارد و چه جرمی را مرتکب شده، بروم. فرصت کم است اما دلم می‌خواست به جای یک‌نفر، می‌توانستم همه بچه‌های کانون را ببینم و جواب تمام سوالاتم را بگیرم.

اینجا کانون اصلاح و تربیت مشهد است و خبری از فضای امنیتی و استرس‌آلود زندان نیست. همه چیز روال آرامی دارد و سربازهای وظیفه‌دان، محیط را با ریزبینی خاصی حراست می‌کنند. به جز همان درب اصلی، خبری از میله‌های آهنی نیست. فضای اینجا شبیه محیط سنگین دادگاه و دل آشوبه‌های توام با استرس نیست. کسی فریاد نمی‌زد، هیچ زنجیری به دست و پای هیچکس نبسته‌اند و اصلا شبیه دنیای بزرگسالان نیست. یکی از کارکنان کانون به استقبالم می‌آید و خودم را روزنامه نگار معرفی می‌کنم و با تبسم ملایمی مرا به اتاقش دعوت می‌کند. مشتاقانه منتظرم ببینم که چه کسی را برای مصاحبه در نظر دارند؟

در اتاق باز است و من مشغول توضیح دادن روال گزارش نویسی هستم، اطمینان می‌دهم که نام اصلی و مشخصات مصاحبه کننده در این گزارش درج نمی‌شود. نگاهش به سمت در متمرکز می‌شود. دخترک خوش‌رو با چادر سفیدی که پر از شکوفه‌های صورتی است به همراه مددکارش وارد اتاق می‌شود. با مددکارش به راحتی و با خودش با تردید دست می‌دهم.

اینجا کانون اصلاح و تربیت است و حالا ساعت به وقت ملاقات به سرعت می‌گذرد. خودم را به دخترک و مشاورش معرفی و هیجانم را به سختی پنهان می‌کنم و سیل سوال‌ها روانه دخترک جوان!

سمانه با مکث کاملا مشهودی شروع می‌کند: «من 18 ساله هستم و تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده‌ام». او توضیحی نمی‌دهد که چرا درسش را ادامه نداده و اولین سوال من با دومین جمله‌اش جرقه می‌خورد.

در ادامه می‌گوید:« پدرم سال‌ها پیش فوت کرد. مادرم مدتی بعد به جرم حمل مواد مخدر دستگیر شد و به 7سال حبس در زندان محکوم شد. آن سال‌ها به خاطر فوت پدرم و زندانی بودن مادرم، باید با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می‌کردم. پس از هفت سال شنیدم که مادرم آزاد شده. فکر می‌کردم زندگی با این پیرزن و پیرمرد تمام شده و حالا مادرم به دنبالم می‌آید و زندگی را جور دیگری ادامه می‌دهیم. اما او ناپدید شده بود و مثل قطره آبی به زمین فرو رفته بود.»

تمام مدت به چشم‌های معصومش خیره مانده بودم و تصورم از کسی که مرتکب جرم شده بود زمین تا آسمان فرق داشت.

 

خیلی زود مجبور به ازدواج شدم

سمانه گفت: «بعد از مدتی سر و کله مادرم پیدا شد و همان‌طور که فکر می‌کردم مرا با خودش به سمت فصل جدیدی از زندگی ‌برد. با مرد دیگری ازدواج کرده بود. راستش رویاهای آدم‌ها با چیزهایی که در انتظارشان هست تفاوت زیادی دارد. فاصله آرزوها و واقعیت‌ها از زمین تا آسمان است. خیلی زود مجبور شدم ازدواج کنم».

گاهی وسط حرف‌های سمانه حواسم به انبوه سوال‌های ذهنم پرت می‌شد. او با انگشت‌هایش بازی می‌کرد و حرف‌های تلخی که معلوم است هزاربار برای هزار نفر زده بود را مجددا تکرار می‌کرد. گاهی هم بغض می‌کرد و بلافاصله تلاش می‌کرد که روحیه خودش را نبازد. دلش می‌خواست قدرتمند‌تر از این حرف‌ها، دنبال زندگی را بگیرد.

 

شوهرم فروشنده مواد مخدر است

او گفت: « شوهرم فروشنده مواد مخدر است…». انگار که تباهی با دور تندتری دنبال سمانه می‌دوید. تمام نمی‌شد و بعد از کمی آرام و قرار گرفتن، دوباره با شکل جدیدتری تکرار می‌شد.

سمانه آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت که قصد دارد از همسرش جدا شود. با اعتماد عجیبی می‌گفت که کارهای طلاق را انجام داده و یک ماه دیگر همه چیز تمام می‌شود. انگار که دلش نمی‌خواست زندگی را با خلاف جدیدی ادامه دهد حتی اگر خودش آن را مرتکب نشود.

در ادامه گفت: « با پسری دوست شدم. یک‌بار وقتی با او به باغ پدرش در اطراف مشهد رفته بودم، متوجه وسایل و امکانات باغ شدم. پدرش زعفران کار بود و در باغ‌شان مقدار زیادی زعفران خشک شده دیدم. می‌دانستم که قیمت زیادی دارد. به خانه برگشتم و برای مادر از وضعیت باغ و زعفران‌ها تعریف کردم. مادر و ناپدری‌ام با زیرکی آدرس باغ را پرسیدند. آنها برای دزدیدن زعفران‌ها نقشه می‌کشیدند و من نمی‌دانستم چه اتفاقی می‌افتد. هردو برای عملی کردن نقشه سرقت شبانه به باغ رفتند. سه روز بعد پلیس زنگ خانه را زد.

چهار ماه و 18 روز است که به جرم همدستی در سرقت به کانون اصلاح و تربیت منتقل شده‌ام و باید یک سال تمام را در اینجا بگذرانم. اینکه اجازه بیرون رفتن و آزادی‌های معمولی را ندارم، ناراحتم می‌کند. اما یاد گرفتم با طناب پوسیده هیچکس به چاه نروم و تصمیم گرفتم بعد از تمام شدن محکومیت‌ام درسم را ادامه دهم».

همین حرف‌های سمانه کافی است که به این نتیجه برسم او هم یکی از قربانیان فقر، اعتیاد، بی‌کفایتی والدین و ناآگاهی است. برای پاسخ به پرسش‌های ذهنم با یکی از مشاوران کانون اصلاح و تربیت مشهد در زمینه نقش خانواده در بزهکار شدن کودکان و نوجوانان به گفت‌وگو نشستم.

 

فقر مهم‌ترین عامل بزهکار شدن کودکان

مشاور کانون اصلاح و تربیت مشهد با اشاره به نقش موثر والدین در بزهکاری فرزندانشان گفت: خانواده به دلایل مختلفی مانند اعتیاد، طلاق، فقر مالی و اقتصادی، تک سرپرستی و سایر مسائل دیگر دست‌خوش تغییرات نامطلوبی می‌شود. اما فقر اقتصادی و مالی مهم‌ترین و اصلی‌ترین علت دردساز بزهکار شدن افراد به ویژه فرزندان خانواده دارد.

وی افزود: در کانون نوجوان و کودک بزهکاری حضور دارند که اکثر آنان بدون هیچ سوء سابقه و برای اولین بار مرتکب جرمی شده‌اند. اغلب این بچه از فضای کانون رضایت بیشتری نسبت به فضای بیرونی و حتی خانه و خانواده خود دارند و این موضوع شاید به علت این است که فقر در کانون خانواده موج می‌زند. تمام امکانات اصلی و اساسی این بچه‌ها در داخل محوطه کانون برآورده شده است و اینجا شبیه به خوابگاهی است که آنان اجازه خروج از آن را ندارند. لازم است بدانید که سطح اقتصادی خانواده این بچه‌ها بقدری پایین است که صبحانه‌ای که در کانون توزیع می‌شود برای خانواده‌هایشان نگه می‌دارند و در زمان ملاقات، آن را به پدر و مادرشان می‌دهند.

مشاور کانون اصلاح و تربیت عنوان کرد: بیشتر بچه‌های حاضر در کانون به جرم سرقت و یا حمل موادمخدر دستگیر شده‌اند. برخی از آن‌ها به دلیل فشار خانواده تن به انجام این کارها داده‌اند و اغلب می‌گویند که ما به خاطر پدر یا مادرمان دست به سرقت زده‌ایم و از انجامش پشیمان هستیم.

 

مهارت‌های زندگی در کانون اصلاح و تربیت

وی با اشاره به امکانات مطلوب و برگزاری کلاس‌های آموزشی با حضور مشاوران و مددکاران خبره خاطرنشان کرد: در کانون کلاس‌های مختلف هنری و مهارتی برگزار می‌شود. نمددوزی، مروارید‌ دوزی، احکام و روخوانی قرآن، کلاس‌های بهداشت و روان، مهارت‌های زندگی، مشاوره‌های روانشناسی با بحث‌های آزاد که اتفاقا این کلاس با استقبال زیادی مواجه است.

وی در پایان گفت: در مدت زمانی که بچه‌ها در کانون حضور دارند، مشاوران سعی می‌کنند به آنان نزدیک شده و باتوجه به وضعیت خانوادگی و فردی آنان، زیرساخت‌های خروج بعد از محکومیت آنان را مهیا کنند. آنان تلاش می‌کنند روابط موثر نوجوان با خانواده‌اش را اصلاح کنند و به ملاقات مستمر بچه‌ها با خانواده‌هایشان تاکید دارند.

 

چرخ و فلک آسیب‌های اجتماعی در زندگی سمانه

فرشته استیری، صاحب‌امتیاز و مدیرمسئول مرکز سلامت روان فرشتۀ نجات در رابطه با سرگذشت «سمانه» گفت: بزرگ‌شدن زیر دست ناپدری، مادر دارای سوء پیشنه و به مدت 7سال در زندان بوده، مادر و ناپدری و همسر فروشنده موادمخدر هستند، ازدواج در سن پایین، عدم تحقیق کامل خانواده درباره داماد خود، ارتباط با فردی غیر از همسر خود، مشارکت در سرقت، نداشتن تحصیلات اولیه، فقر اقتصادی. متاسفانه تمام عواملی که دخترجوان برای کشیده شدن به راه خلاف نیاز دارد به صورت شبکه در زندگی او وجود داشته. البته دختران جوان بسیاری هستند که با همین شرایط از خود محافظت کرده و تلاش می‌کنند به سطوح بالاتری برسند.

 

خانواده عامل مهم بزهکارشدن نوجوانان

وی افزود: فقر اقتصادی از سوی خانواده نشات گرفته و خانواده او نابه سامان بوده‌اند. مرگ پدر خانواده به مشکلات معیشتی افزوده و مادر باتوجه به شرایط اقتصادی و سایر دلایل دیگر مجبور به ازدواج مجدد شده و تک فرزند خود را با حضور ناپدری بزرگ کرده است. نقش اصلی و اساسی را خانواده در تربیت آسیب‌زا ایفا کرده است. اگر نقش خانواده، موثر و شرفتمندانه بود، فرزند آنها مرتکب جرم و بزه نمی‌شد پس خانواده می‌تواند زمینه جرم‌های مختلف را فراهم کند یا حتی می‌تواند برخلاف این جریان فرزندان خود را شرافتمندانه بزرگ کند. براساس نظریه کارشناسان جامعه شناسی و روانشناسی، جرایم نوجوانان براساس تحولات خانواده رخ می‌دهد. البته محیط خارج از خانه نیز تاثیر بسزایی دارد، محیط‌هایی مانند مدرسه، پارک، حلقه دوستان و این محیط‌ها در بروز جرم نیز موثر است. اما در وهله اول مهمترین عامل در مجرم شدن نوجوان و کودکان خانواده هستند و در مراحل بعد عوامل دیگری نیز به این جریان دامن بزنند.

 

کودکان قربانی هوس‌های والدین

استیری بیان کرد: در زندگی «سمانه» مادر به دلیل فوت همسرش مجبور به ازدواج مجدد شده و از هم گسستگی خانواده در زندگی آنان به وضوح قابل مشاهده است. البته قصورهای خانواده نیز تاثیر زیادی در این جریان دارد، شاید این دختر قربانی هوس خانواده خود شده باشد. خودخواهی‌ها، غرورهای والدین او دلیل اصلی ارتکاب به جرم اوست.

در مرحله دیگر؛ ما در سرگذشت «سمانه» زندگی هفت ساله او را، درست زمانی که مادرش در زندان مشغول گذارندن حبس خود بود، حضور او را در خانه و حضور پدربزرگ و مادربزرگش داریم. پس در تربیت او افراد دیگری نقش داشته‌اند و این دختر 18ساله دوره مهمی از زندگی خود را بدون حضور والدین و در خانه وابستگان سپری کرده است.

 

والدین بزهکار الگوی زندگی فرزندانشان

این کارشناس رواشناسی تصریح کرد: نوع روابط خانواده در مجرم شدن فرزندان اهمیت زیادی دارد. باید دید آیا نوجوان یا کودک در شرایط مشابه با والدین خود احساس نزدیکی و آسودگی خاطر دارند یا خیر؟ آیا می‌توانند بعد از سپری کردن مدت زیادی(7سال) دور از خانواده، احساس صمیمیت داشته باشند و مشکلات خودشان را درمیان بگذارند؟ این موضوع یکی دیگر از شبهات زندگی «سمانه» است و احتمالا درصد بالایی از فکرها و احساسات او به خاطر همین موضوع دست‌خوش تغییراتِ منفی قرار گرفته است.

فساد و آلودگی والدین به موادمخدر و سایر مسائل احتمالی دیگر، والدین وی مجرم بوده و شغل همسرش را با صراحت بیان (مواد فروش) معرفی کرد. هرچه به این مسئله با ریزبینی دقیقی نگاه ‌کنیم، قربانی شدن زندگی «سمانه» را میان مجرم‌های حرفه‌ای می‌بینیم. نباید توقع داشته باشیم که این نوجوان بعد از دیدن مهم‌ترین حیاتی‌ترین شخصیت‌های زندگیش(افرادی دارای سوءپیشینه و محکومیت، فروشنده موادمخدر) الگوی بهتری برای زندگی شرافتمندانه داشته باشد. البته خانواده وی به طور کلی آسیب‌دیده بوده است.

وی خاطرنشان کرد: فقر اقتصادی، عامل مهم و اساسی که در خانواده و خصوصا در شکل گیری جرم اثرگذار است. البته ما خانواده‌هایی را داریم که از نظر مالی دچار محدودیت هستند و قادر به تامین نیازهای اولیه و اساسی خانواده خود نیستند؛ ولی شیوه متعادلی برای گذران زندگی خود دارند و فرزندانشان زیاد احساس فقر نمی‌کنند. به هر حال مسائل اجتماعی باعث شده مسابقاتی که برای زندگی خودمان در نظر بگیریم و در تجملات میل سیری ناپذیری را تجربه‌کنیم. این تجملات موجب احساس کمبود و عقب افتادن از اطرافیان را به همراه دارد. گاهی این کمبودهای اقتصادی منجر به وقوع جرم می‌شود و اتفاق‌هایی مانند بزه کودکان اتفاق می‌افتد.

بعد از خواندن سرگذشت سمانه، باید از خودمان بپرسیم در میان این آشفته‌بازار چند خانواده به دلیل فقر اقتصادی و عدم آگاهی متلاشی می‌شوند؟ در این خانواده‌ها چند بچه زندگی می‌کنند و ما باید منتظر چند کودک و نوجوان دیگر که به دلایل مختلف مرتکب جرم می‌شوند باشیم؟ چند کودک دیگر باید قربانی شرایط نابسمان خانواده خود باشد؟

 

 

گزارشی از نیلوفر اقبال