زینالدّین تنها
تنهایی بخشی از اجبار زندگی همه آدمهاست. بخشی که معلوم نیست تاریک است یا روشن، خوب است یا بد، باید باشد یا نه و همین مبهم بودن است تنهایی را به فضایی خاکستری تبدیل کردهاست. اما آیا این اتفاق فقط مختص انسانها است؟ جواب این سوال قطعا خیر است. امروز انسان، عامل اصلی تنهایی بسیاری از پدیدهها است؛جنگل تنهاست، دریا تنهاست، آسمان تنهاست حتی زمین زیر پای ما هم تنهاست و همه اینها بدلیل خودخواهی و جاهطلبی انسان است.
حالا همین تنهایی به خود انسان هم سرایت کردهاست. شاید خیلیها حتی اسم روستای زینالدین را نشنیده باشند اما درست زیر گوش مشهد، چسبیده به ایستگاه اتوبوس انتهای منطقه طبرسی، روستایی است که وسط همه برو و بیاهای ما فراموش شدهاست. روستایی که ظاهرا بعلت وجود کورههای آجرپزی در آن منطقه و آب زلالی که در گذشتهای نه چندان دور در کشفرود جاری بودهاست شکل گرفته است و اسم اول آن زینالعابدین بودهاست که بعدها شدهاست زینالدین.
بواسطه دوست عزیزی که چندسالی است به بهانههای مختلف و با کمک چندنفر دیگر هرچندوقت یکبار سری به این روستا میزند و مهربانی ش لبخندی به لبهای اهالی زینالدین میآورد، با فضای آنجا آشنا شدم و تصمیم گرفتم از نزدیک دردهایی که شنیدهبودم را ببینم.
همه چیز از سربازی شروع شد
احسان بهجتی را از دوران سربازی میشناسم. پسری که همیشه دغدههای خاصی داشت و راه مرحوم پدرش را که سفره اطعامش در ایام مختلف سال پهن بود، به شکلی دیگر ادامه میداد. حالا اینکه پای او چطور به زندگی مردم روستای زینالدین باز شدهاست بازهم برمیگردد به روزهای سربازی. روحانی پادگان زودتر از احسان سربازی اش را به پایان میرساند و مامور به خدمت در روستای زینالدین میشود. حجتالاسلام دانیال صائبی که از روحیه رفیق شفیق من باخبر بودهاست با او تماس میگیرد و دعوت میکند تا سری به روستای زینالدین بزند و همین شروع ماجراست.
بهمراه دوستم به طرف روستا راه افتادیم و درست کمی بالاتر از پایانه اتوبوسرانی مشهد، به زینالدین رسیدیم. این روستا نزدیکترین روستا به مشهد است. آنقدر نزدیک که رفتوآمد شهریها را بهراحتی میتوان دید. سر و روی بهم ریخته و آسفالت ناجورش نشان میداد طرح هادی آنچنان که باید زخمهای روستا را ترمیم نکردهاست. به مسجد روستا که پایگاه اصلی فرهنگی، مذهبی و برنامههای مختلف برای ساکنان است رفتیم. مسجدی که با همت روحانی روستا و گروهی از خیّرین، چهرهای جدید به خود گرفتهبود. حجتالاسلام صائبی دل پردردی داشت و البته حرفهایی که باید به آن فکر کرد و چارهای اندیشید. به قول خودش دیماه که برسد 3سال است که در این روستا حضور دارد.
زخمهای کهنه در انتظار مرهم
پای حرفهایش نشستم و با این جمله شروع کرد که متاسفانه سهم این روستا از طرح هادی، مشخص شدن محدوده روستایی است و قسمت عمده وعدههای مسئولان برای حل مشکلات عملی نشدهاست.
او گفت: عمده درآمد مردم روستا از راه کارگری تامین میشود و که طبیعتا رکود اقتصادی و تعطیلی کارخانهها بر زندگی و معیشت اهالی تاثیر خود را گذاشتهاست. عده زیادی هم مهاجرت کرده و به مناطق مختلف شهر رفتند. مسئولان هم به اینجا سر زدهاند اما علیرغم حل برخی از مشکلات، هنوز بسیاری از معضلات پابرجاست که یکی از مهمترین آنها مشکل آب است. در ماه رمضان گذشته چندین روز آب قطع بود که مشکلات بسیاری را ایجاد کرد. در گذشته که آب از روستای کناری ما تامین میشد، اختیارش هم دست همان روستا بود اما بعداز مشکلات پیش آمده قرار شد مستقیما از خود چاه برای روستای زینالدین آب تامین شود که همین پروژه هم بدلیل کمبود بودجه با مشکلاتی مواجه شدهاست. متاسفانه زیرساختهای عمرانی،اقتصادی و فرهنگی در روستا بسیار ضعیف است.
این روحانی جوان که دغدغههای بزرگتری دارد ادامه داد: از مسئولان آستانقدس باید تشکر کرد که با تامین بستههای غذایی کمک زیادی به معیشت ساکنان روستا کردند اما واقعیت این است که بهجای دادن ماهی به مردم باید ماهیگیری را یاد داد و این شکل از کمک ممکن است به عزت نفس مردم لطمه بزند. اجرای طرحهای اشتغالزایی باعث میشود مردم دستاش توی جیب خودشان باشد و از پس مخارج خود بربیایند که این مسئله نیازمند نگاه مهربان خیّرین است. البته مهمتر از همه اینها انجام کار فرهنگی و تامین زیرساختهای مناسب است. درحال حاضر مدتی است درخواست تامین اقلام فرهنگی را به آستانقدس دادهایم اما با گذشت چندین ماه هنوز پاسخی نگرفتهایم. عدم همکاری دستگاههای خدماترسان با مسئولین محلی و عدم اختصاص بودجه با توجه به شرایط موجود، از دغدغههای امروز ماست.
صائبی گلویش را صاف کرد و با نگرانی که در چشمانش موج میزد بیان داشت: متاسفانه آسیبهای اجتماعی مختلف گریبانگیر روستاها شدهاست که اگر زیرساختای فرهنگی مناسبی فراهم شود میتوان سطح آن را تا حدود زیادی کاهش داد. مثلا بچههای روستا اگر زمین بازی داشته باشند یا امکانات دیگری برای آنها فراهم شود آینده بسیار بهتری خواهند داشت. با برنامههایی که در مسجد اجرا میشود نوجوانان جذب شدهاند اما نمیتوان آنها را مدام در مسجد نگه داشت و باید برنامههای دیگری را هم برایشان درنظر گرفت. متاسفانه ما حتی بودجه اینکه هدیهای ناقابل برای بچهها تهیه کنیم هم نداریم و این کار ما را بسیار سخت کرده است. اینکه ما فرهنگ را به اشتغالزایی ربط میدهیم بخاطر این است که هردو لازم و ملزوم یکدیگرند. اگر معیشت مردم درست شود فرهنگ آنها نیز درست خواهد شد.
او از زیرساخت ضعیف بهداشتی و اینکه تنها دونفر هفتهای یکبار میآیند برای درمان اهالی که مطمئنا جوابگوی جمعیت روستا نیست؛ برای همین با چند دکتر متخصص صحبت شدهاست تا بصرت رایگان ویزیت اهالی را انجام دهند. صائبی امیدوار است خیّرین به سراغ روستای زینالدین بیایند و با تامین زیرساختهای فرهنگی و اشتغالزایی، زخمهای کهنه را درمان کنند. به گفته او هربار برنامه فرهنگی مثل نمایش فیلم، اجرا شدهاست مردم روستا استقبال بسیار خوبی داشتهاند و هرجا چراغی روشن باشد مردم بسمت روشنایی خواهند رفت.
سینههای کوچک، دردهای بزرگ
بعداز این گفتوگو، در کوچههای روستا به دنبال دردهای پنهان بهراه افتادیم. به پیشنهاد یکی از همراهان به دختر معلولی سر زدیم که در غیاب پدرو مادری که تنها در یک قاب عکس قدیمی با روبان مشکی خلاصه شدهاند، تنها زندگی میکند. خانهای محقّر و خالی از بسیای از امکانات ضروری زندگی و البته برادری که گاهی به او سرمیزنند. اگرچه با کمک خیّرین برخی از وسایل ضروری زندگیاش تامین شده و اتاقی کوچک هم برایش بازسازی شدهاست اما هنوز خیلی چیزها کم است. این دختر جوان که با زحمت میتوانست روی پاهایش بایستد، با خرج هزینهای نزدیک به 2میلیون تومان و انجام آزمایشهای مختلف نتوانستهبود مسئولان بهزیستی را راضی کند تا او را زیر چتر حمایتی خود بگیرند و مجبور بود با کمکهزینه 40هزارتومانی کمیته امداد و پول یارانه، هرطور که هست زندگیاش را سرپا نگه دارد. آخرین تصویری که از او دیدم قطره اشکی بود که با گوشه چادر پاک شد و سری که پایین افتاد تا خجالتزدگیاش را کسی نبیند.
از آنجا بطرف خانهای دیگر بهراه افتادیم که گوشهای از حیاطش یه کار کوچک بود که البته هیچ شباهتی به محل کار نبود. کارگاهی که در آن با یکی دو دستگاه قدیمی و بسیار پیشپا افتاده مُهر نماز ساخته میشد. دنبال یکی از اعضای خانواده 9 نفره صاحب کارگاه بودیم تا با او حرف بزنیم که پسری حدودا 14 ساله با ظاهری آشفته جلوی ما سبز شد. بعد تکه گِلی برداشت و توی قالب گذاشت تا نشان بدهد چگونه یک مُهر نماز ساخته میشود و در همان حال به سوالات من پاسخ میداد. همه درآمد خانوادهش از این کارگاه 400هزار تومان است که 180هزار تومان آن برای اجاره خانه میرود که اگر کسی پیدا شود و دستگاه بزرگتری برایشان بخرد، با افزایش درآمد آنها، بسیاری از دغدغه آنها برطرف میشود. جالب اینجاست که بیشتر کارگران این کارگاه کودکان هستند و دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیگذارد.
احسان بهجتی و دوستانش چندسالی هست که مشغول مهربانی در روستای زینالدین هستند و ماه رمضان هم نزدیک به 3هزار نفر را سحری و افطاری دادند. برای کودکان کمبضاعت، لباس نو خریدهاند که مطمئنا نمیشود شادی آنها را در قالب کلمات بیان کرد. اما آنها هم تنها هستند.
باد گرم، خاکهای نرم کورههای آجرپزی را بر سر زینالدین میریخت و باز نگهداشتن چشم را سخت میکرد؛اگرچه حال و روز این روستا چشم باز میخواهد و مهربانی دستانی گرم.
بقول شاعری که دیگر نیست، تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است تنهایی در قطار هزار نفر، حالا به من بگو با حساب و کتاب تو، تنهایی یک روستا روی این زمین چندنفره است.
گزارشی از صادق شیخی