عشق و معنای زندگی
جان آرمسترانگ در کتاب «شرایط عشق» در فصلی با عنوان عشق و معنای زندگی مینویسد: چیزی که همه نگرشهای مختلف، از نگرش مسیح گرفته تا فروید توجه بر میانگیزد این است که جملگی عشق را محور کمال مطلوب زندگی قرار میدهند، اما به اشکال خاص خودشان به ما یادآوری میکنند که تحقق این کمال مطلوب تا چه حد دشوار است.
آرمسترانگ در ادامه تأکید دارد که عشق آرمانی تنظیمی و آرمان تنظیمی آن نوعی است که به طرزی قابل توجیه در فهمی از طبیعت آدمی بنیاد دارد. مانند عدالت و آزادی. آرمانهای تنظیمی توصیف نمیکنند که چیزها به واقع چگونهاند؛ به جای آن ما را به منظری حوالت میدهند که از آنجا میتوانیم خودمان و عالم را ارزیابی کنیم. به عبارت دیگر اگر آرمانی را تنظیمی بدانیم تصدیق داریم که آن آرمان به تمام و کمال تحقق نخواهد بافت. در واقع اصل مطلب این نیست. با این حال مقصود از بیان عشق آرمانی توصیف چیزی نیست که عملا تحققپذیر است.
در ادامه مولف میافزاید: احساس درک و ارجشناسی اعمال کوچک حاکی از مهربانی را میتوان فرود یا قسمتی پایین آمدن نامید. آنچه سبب میشود کسی ارج عشق را بشناسد رنج به خودی خود نیست. بنابراین باید به نوعی فرود اشاره کرد. فرود لحظه فرورفتنی- متعلق به دستهای از فضایل است که میتوانیم آنها را فضایل شفابخش بنامیم. اینها قابلیت بهبود یافتن و خلاص شدن از شر چیزهایی است که عشق را تحلیل میبرند. مانند گذشتن از خطایی که معشوق انجام داده است یا پذیرفتن خطایی که ما نسبت به او مرتکب شدهایم. شفا و تجدید قوا برای بقای عشق ضرورت دارد. زیرا عشق را گریز و گزیری از این نیست که با مشکلاتی جدی رویارو میشود.
در مجموع حتی در دل رابطه خوب سرچشمههای آزار و دلسردی پیوسته وجود دارد که اگر قرار است عشق پا برجا بماند باید بر آنها غلبه کرد. فائق آمدن بر آنها در واقع رشد و بالندگی عشق است. بنابراین بیاندازه اهمیت دارد که از نظرگاهی درباره عشق بهرهبگیریم که مشکلات را نه به چشم نقطه پایان عشق، نه علامت این که عشق به سر رسیده است بلکه به چشم بستری ببینیم که عشق بر روی آن عمل میکند. از سوی دیگر برخوردی از سر گذشت با دیگری رکنی اساسی از عشق است. عشق بر باد میرود؛ وقتی دیگری را مدام در خور سرزنش به صورت کسی که به ما بد کرده است، تصویر میکنیم.
گذشت مبتنی بر اختیار کردن نظرگاهی است که از آنجا اعمال طرف مقابل ما مظاهر رنج اوست و ما آن را این گونه میبینیم نه اینکه آنها را حاکی از بدخواهی قلمداد کنیم. چشم عاشق میتواند حرفی شرارتبار را نشانه آسیبپذیری آن شخص و ضعف و ناتوانی او ببیند. از منظر چشمی از این دست این عمل بیش از آنکه انتقامجویی یا موضع تدافعی را ایجاب کند رحم و شفقت را لازم میآورد. البته رسیدن به این مقام بیاندازه دشوار است.
در نهایت صورت آرمانی عشق جویای آن است که آن سوی مظاهر رفتار را ببیند و به اسباب و عمل کرداری از این دست نظر کند. محور این دریافت از عشق این اندیشه است که عاشق درست به همان اندازه حاجت به آن دارد که در معرض واکنشی از این دست قرار گیرد. عشقی با این اوصاف مبتنی بر این عقیده است که من نیز به گذشت دیگری نیاز دارم و از این روست که آماده گذشتم.
نگاهی به کتاب «شرایط عشق»
نوشته: جان آرمسترانگ
ترجمه: مسعود علیا