حتی دعواهای خانوادگی ترانه داشت!
میخواهم از روزهای خیلی دور که احساسهای همه ما غلیظتر بود بگویم. احساسهایی که برای ما و پدر و مادرهایمان همیشه در وجودمان مانده و همراهمان است.احساسهایی با کودکانمان و حتی زمانی که فرزندانمان پای در نوجوانی و جوانی میگذارند با ما همراه است. هر انسانی فرزند خود را بیشتر از همه دوست دارد. عشق میورزد و همه زندگیش او میشود. البته استثنا هم وجود دارد. وقتی در خانواده فرزند دختری به دنیا میآید و رابطه احساسی پدر با او از زبان ترانهای عامیانه بیرون میآید و بر فضای احساسی خانه جاری میشود:
«به کس کسانش نمیدم، به همه کسانش نمیدم، به مرد پیرش نمیدم، به راه دورش نمیدم، شاه بیاد با لشکرش، قشون و حشم (یا خدم و حشم) پشت سرش، شاه زادهها دور و ورش، واسۀ پسر بزرگترش، آیا بدم، آیا ندم. و مادر و پدر از زوایهای دیگر با کودک خود نجوایی عارفانه سر میدهند در قالب ترانه عامیانهای:
«دس دسی باباش میاد، صدای کفش پاش میاد، دس دسی عموش میاد، با جیب پـر لیموش میاد، دس دسی خالش میاد، با دهن گالهش میاد!»
پدر و مادر عشق به فرزند را تا بینهایت ارزشهای انسانی بدون اینکه به مسئله رنگ و تیره پوستی و یا سفید گونهای با ترانههایی که حتی با ریتمی و آهنگی از زبان آنها خوانده میشوند: «سفید سفیدش صد تومن، سرخ و سفیدش صد تومن، حالا که رسید به سبزه، هر چی بگی می ارزه.»
ترانهها یك ویژگی اصلی دارند و آن سادگی است. این سادگی در ریتم، ملودی و شعر آنها خود به خود رعایت میشود؛ چرا كه عموما ساخته عواماند یا برای عامه مردم (توده) ساخته شدهاند. تنها پناهگاه و تنها مركز حفظ و اشاعه آنها نیز پسند توده و ذهن همان مردم است كه این ترانهها را گرامی میدارند و نسل به نسل منتقل میكنند. پس ویژگی شفاهی بودن نیز دومین خصوصیت ترانههاست.
آنگاه که زنی پسری در جامعه مردسالار به دنیا میآورد و خوشحالی بر کل خانواده پدری سایه میافکند و مادر سرافراز در میان خانواده ترانهای میخواند و خندهها از شادمانی به سوی خانواده شوهر میفرستاد: «پسر زاییدم و من سرفرازم، سر سفره باباش دستم درازه»…
ترانههاى عامیانه بخشى از ادبیات عامه است و شامل کلیه آثار موزونى است که به شکل تصنیف، مَتَل، افسانه، چیستان (نغز)، آوازهاى کار، سرودهاى مذهبی، برشمردنىها، لالائىها، ترانههاى بازى و عروسى و ترانههائى که براى کودکان خوانده مىشود، در میان مردم معمول و متداول است. زبان این ترانهها، زبان محاوره است. در فرهنگ فولکلور ایران زمین برای هر رفتار احساسی و متقابلی ترانهای در خور همان موضوع وجود داشته است. برای کشمکشها و دعواهای خانوادگی میان مادر شوهر و عروس و… شکایت زن از شوهر و در دل و پیش مادرش با ترانهای و صدایی غمین که میگوید:«داروغه جون! عرضی دارم، دل پر دردی دارم، شوهرم زن کرده، پشتش و بر من کرده، دو نون از من کم کرده.» و آنگاه که دختری به عقد پسرخاله و یا پسرعمه خود در میآمد همیشه دردها و آلام درونی در شعری عامیانه ظهور میکرد و لب به شکوه میگشود:« هر که عروس عمه شد، سرخ و سفید و پنبه شد، هرکه عروس خاله شد، سوسک سیا جزغاله شد». دعواهای خانوادگی در آن زمان انگار دعوای ترانهها بود. دعوای ریسمان کشیدنهای خانواده داماد و عروس و در لحظه ها تمام و به فراموشی سپرده میشد.
اقوام عروس میگفتند: «پسر شما شرابیه، روز که میشه به بازیه، شب که میشه به قاضیه». و سبک شدن خوانندگان و شروعی تازه از ارتباطات خانوادگی؛ واقوام داماد انگاری در یک بازی دسته جمعی میخواندند: دختر شمارو شا میبره ، سیر و تماشا میبره، ریسمون به حلقش میکنه، رسوای خلقش میکنه.»
هر چه بود و هر چه هست ما در دامان فرهنگی غنی با ترانههایی زیبا که همه را گرد هم میآورد و گله و شکایتها را فقط در بیان و کنایهای به طرف مقابل خود میفهماند و دیگر همه چیز برای هم دیگر حل شده بود. کاش در این زمانه همه چیز مانند قبل برای همه ما حل بشود و شادی جای غمهای از هم گسستنها را بگیرد.
بیاد بیاوریم عروس و دامادهایی که با پدران و مادران خود در یک خانه و زیر یک سقف زندگی میکردند. با هم میپختند و بر سر یک سفره مینشستند و شباهنگام وقتی قرص ماه کامل میشد بر پشتی ابریشمین تکیه و هریک قصهای از خود میگفت.
یاد قصههای شب رادیو به خیر! یاد شبهایی که با همان قصهها به خواب میرفتیم و خود را جای قهرمانانش میگذاشتیم و با آنها همذات پنداری و سر در زیر لحاف پنبهای با قهرمانان شاهنامه اشک میریختیم.
جای رستم و سهراب و تهمینهها در این زمان خالی است!
سعید بابایی