1

چارچوبی برای فهم رومانتیسم

برلین در کتاب رویشه­های رومانتیسم که اثری آشنا در تاریخ اندیشه اروپایی به شمار می­رود می­نویسد: «اهمیت رومانتیسم در این است که در چند قرن اخیر بزرگترین جنبشی بوده که زندگی و اندیشه دنیای غرب را دگرگون کرده. به گمان من جنبش رومانتیسم عامل بزرگترین تغییری است که تا کنون در آگاهی مردم غرب پدید آمده و همه تغییرات دیگر که در قرن نوزدهم و بیستم روی داده اهمیتی کمتر از آن داشته و در هر حال سخت تحت تأثیر آن بوده است.

توصیفات برلین از روشنگری قرن 18 در فرانسه که در واقع رومانتیسم در واکنش به آن پدید آمده است، به این قرار است: «قرنی آراسته و فاخر که همه چیز در آن به آرامی و همواری آغاز می¬شود، زندگی و هنر تابع قوانین است، خرد، به طور کلی، رونق بازاری دارد، عقلانیت رو به پیشرفت نهاده، کلیسا عقب می¬نشیند، هر آنچه غیرعقلانی است در برابر حملات فیلوسوفان فرانسوی سپر می¬اندازد. دوران، دوران صلح و آرامش است، دوران بناهای فاخر و مجلل، دوران اعتقاد به این که می¬توان امور انسانی، فعالیت هنری، اخلاقیات، سیاست و فلسفه را تابع خردی جهانشمول کرد.

بنا به نظر او روشنگری قرن 18 بر سه پایه استوار است و فهم این سه پایه فهم اندیشه روشنگری و به تبع رومانتیسم را تسهیل می­کند:

  1. 1. همه پرسش¬های اصیل را می¬توان پاسخ گفت و اگر پرسشی پاسخ نداشته باشد، پرسش نیست.
  2. 2. همه این پاسخ¬ها دانستی است
  3. 3. همه پاسخ¬ها باید با هم سازگار باشند.

موارد بالا در واقع پیش فرض¬های کلی سنت خردگرایی غرب است که رومانتیسم یک تنه در برابر آنها علم اعتراض بر می­دارد.

برلین در ادامه بحث خود چند نظریه در مورد رومانتیسم را چنین مرور می­کند: استاندال می¬گوید: رومانتیسم هر چیز مدرن و جالب است و کلاسیسم هر چیز کهنه و کسالت¬بار… منور استاندال این است که رومانتیسم مسئله درک نیروهایی است که در زندگی مشخص شما تحرک دارند و این در تقابل با گریز به چیزهای کهنه و منسوخ معنی می¬یابد. شاتوبریان معتقد است: رومانتیسم لذت و سرخوشی پنهان و توصیف¬ناپذیر جان است که با خود بازی می¬کند. یوزف آنیراد می¬گوید: رومانتیسم اراده دوست داشتن چیزی است، گرایش یا احساسی معطوف به دیگران و نه معطوف به خود، یعنی دقیقاً در تقابل با طلب قدرت. هردر یه عنوان یکی از پدران رومانتیسم نتیجه می¬گیرد که «گروه انسانی باید در پی چیزی بکوشد که در کنه وجودش نهفته است، چیزی که پاره¬ای از سنت آن گروه است. هر انسانی متعلق به گروهی است که به آن تعلق دارد و وظیفه او در مقام انسان این است که از حقیقت چنان که خود می¬بیند سخن بگوید. حقیقت چنان که در چشم او تجلی می¬کند همان قدر معتبر است که حقیقت در چشم دیگران. هردر از پدران جنبشی است که از جمله ویژگی¬های آن نفی وحدت، نفی هماهنگی، نفی سازگاری آرمان¬ها، خواه در قلمرو عمل و خواه در قلمرو فکر است.

برلین در پایان به اندیشه ایمانوئل کانت می­پردازد و می­نویسد: ایمانوئل کانت نیز در مورد رومانتیسم معتقد است «اگر انسان¬ها برای اعمال خود به چیزی بیرون از خودشان و بیرون از اختیاراتشان وابسته باشند، به سخن دیگر اگر سرچشمه رفتارشان نه در درون خودشان، که در چیز دیگری باشد، آنگاه نمی¬توان آنان را مسئول شمرد و اگر کاملا مسئول نباشند موجودات اخلاقی کاملی نیستند. اگر ما موجودات اخلاقی نباشیم، آنگاه تمایز نهادن ما میان درست و نادرست، آزاد و ناآزاد، وظیفه و لذت، یکسره توهمات است، و این چیزی است که کانت حاضر به پذیرش آن نبود.»

رونوشت و چکیده نویسی از کتاب: «ریشه­های رومانتیسم» نوشته: آیزایا برلین

 

یادداشتی از نوید موسوی