تنهازمان انتخابات دیده میشویم
بعد از ادامه فعالیت رسانه ای در مشهد اولین بار بود که به حاشیه شهر سر میزدم، حرکت دادن کاروانی خبری توسط یکی از نامزدهای انتخابات شورای اسلامی شهر مشهد که خود را جزئی از حاشیه نشینان معرفی میکرد، هر چند تبلیغاتی اما بهانه ای شد تا من واقعیتهای تلخ این شهر را از نزدیک ببینم.
به همراه سایر اصحاب خبر و عکاسان با مینی بوس راهی شدیم، اما در حالی که همه میدانستند فقط برای تبلیغ آن نامزد در این تور خبری حاضر هستند و فضای اطراف پر از حرفها و شوخیهای انتخاباتی بود، عبور از محلهها و کوچههای حاشیه شهر، لااقل برای من که اولین بار بود این فضا را از نزدیک میدیدم، تلخی خاصی را به همراه داشت؛ تلخی که یادآور فراموشی بخشی از مردم است، مردمی که اساس یک سرزمین هستند.
در شهرک شهید رجایی، به انتهای محله ای به نام عباس آباد رسیدیم، از خودرو که پیاده شدیم اولین چیزی که به چشمم خورد زمینی بود که میلههای خالی و بی روح دروازه فوتبال را میزبانی میکرد؛ فوتبالی که اوج هیجان را حتی از پشت تلویزیون به ما منتقل میکند اما در این جا کاملاً سرد و خاموش بود.
زمین به هر چیزی جز محلی برای بازی و تفریح شبیه بود. زبالههای ریخته شده در آن، یادآور نوع جدیدی از بازی فوتبال بود، نوعی که در آن به جای حریفان باید از میان زیباله ها به دروازه ای رسید که هیچ دروازه بانی جرئت شیرجه زدن برای گرفتن توپ را ندارد. بازی کودکان بر روی انباشت خاک داخل این زمین من را به یاد آن رقابتهایی میاندازد که از شدت زیاد تماشاچی، تپههای اطراف استادیوم هم سکویی برای تماشای بازی میشوند.
این فضا را میتوان به میدان جنگی میان مسئولین و خیرین هم تشبیه کرد؛ خیرینی که از مرزهای خود پیش رفته و در زمین مسئولین میلههای دروازه فوتبال نصب میکنند تا لبخند را به عده ای هدیه دهند اما مسئولین زمینی که از آن خداوند است را از بندگانش دریغ میکنند و علیرغم این که به قول ساکنین در نقشههای شهری به عنوان فضای سبز تعیین شده است، آن را نادیده میگیرند تا قدرت خود را به رخ همه بکشند.
از این استادیوم زباله ای که خارج میشویم، خیابانی را میبینیم که آثار و باقیمانده میلههای سطل زباله شهری در برخی نقاط آن به چشم میخورد، همان سلطل هایی که به گفته ساکنین به این دلیل که شما جزو محدوده شهری نیستید کنده شدهاند و به جای ان جوی آب است که مملو از زباله در کنار خیابان رها میشود.
در یک مغازه را دیدم که پلمپ بود و مردی در پشت بامش با کبوترها بازی میکرد؛ زنی که متوجه نگاه من به مغازه شد با بغض گفت: میبینید تنها محل درامد خانواده و تنها سرگرمی شوهرم بود که در این اوضاع پر از بیکاری پلمپ شد. چطور وقتی بحث خدمات میشود ما جزو محدوده شهر نیستیم اما به دلیل تأخیر چند روزه در پرداخت عوارض فوری به سراغ مغازه کوچک ما در این نقطه از حاشیه شهر میآیند و پلمپ میکنند؟!
جوانانی که در سر خیابان نشسته بودند، با دیدن دوربین عکاسان دور ما جمع شدند. در حالی که بحث امنیت پایین این منطقه و بی توجهی جدی نیروی انتظامی به واقعیتهای تلخ موجود در این نواحی مطرح بود، یکی از این جوانان با اندوهی بزرگ گفت: به ما می گویند که چرا علاف در کنار خیابان جمع میشوید اما آیا کاری برای ما هست که مشغولش باشیم؟! آیا فضای ورزشی در نزدیکی مان وجود دارد که وقتمان را در آن جا سپری کنیم؟! آیا فضای سبزی هست که بدون مزاحمت برای سایرین به انجا برویم؟ همین خیابان را هم از ما بگیرید تا خانه نشین شویم و بمیرم شاید خیال همه راحت شود.
مادری نگران از ترک تحصیلی اجباری دخترش میگوید که در دوران راهنمایی جزو شاگرد اولهای مدرسه بود اما به دلیل نزدیک نبودن دبیرستان و امنیت کم مسیر رفت و برگشت از مدرسه به خانه، امکان ادامه تحصیل را پیدا نکرده است.
یکی دیگر از ساکنین با دلی پر میگوید: هر کس میخواهد در انتخابات فعالیت کند به میان مردم بیاید و مشکلات زندگی آنها را بشناسد. سالهامیگذردو در منطقه شهید رجایی و شهید باهنر مشهد حتی یک بیمارستان برای تأمین نیاز درمانی و سلامت مردم ساخته نشده است. در بحث جمع آوری آبهای سطحی کانالهای مملو از فاضلاب، منبع آلودگی و مریضی است. شیرابههای فاضلاب در کشف رود باعث شده که بسیاری از کودکان این مناطق مشکلات سلامتی و ذهنی داشته باشند. در بحث استفاده از ناوگان حمل و نقل عمومی چندان اتفاقی نمیافتد و برای رفت و آمد مشکل دارند و فقط در یک خیابان اصلی تا حدی خدمات ارائه میشود اما همه ساکنین عوارض میدهند و جزو این شهر هستند. در حوزه اعتیاد این منطقه بیداد میکند و کسی به فکر نیست. در بحث تحصیلی بچهها به خاطر فقر مالی و عدم دسترسی راحت به امکانات آموزشی مناسب ترک تحصیل میکنند. ما حتی یک فرهنگسرا برای فعالیت در این حوزه نداریم. آستان قدس استخری ساخته است که همان استخر تنها امکانات ورزشی و تفریحی این منطقه و تنها دلخوشی جوانان این منطقه است. رهبر معظم انقلاب بارها در رابطه با معیشت و اشتغال و خدمت به قشر مستضعف تأکید کردهاند اما گوش شنوا نیست و دولتمردان ما در دورههای مختلف اقدام عملی برای این مردم نمیکنند و فقط آمار صوری زیاد میدهند. آیا این حق مردم است؟!
هنوز حرفهایش تمام نشده بود که تیم خبری یا بهتر است بگوییم تبلیغاتی به دلیل ذیق وقت صدایم زدند که مینی بوس در حال حرکت است.
مینی بوس این تیم در روبروی کوچه ای ایستاده بود که سرتاسرش با پرچمهای سیاه به طور خودجوش برای شهادت امام موسی الکاظم (ع) عزادار شده بود؛ پرچمهایی که نشان از ایستادگی مردمان آن با همه سختیها و نادیده گرفته شدنها بود.
خودرو که راه افتاد در آخرین لحظات عبور از این محله، پیرمردهایی را دیدم که در ورودی یکی از کوچهها نشسته بودند و نمیدانم به چه میاندیشیدند؛ به گذشته ای که کسی آنها را ندیده است یا اکنون که فقط برای تبلیغات دیده میشوند و ناخواسته به ارزانترین و راحتترین عنصر تبلیغاتی برخی در انتخاباتهای مختلف تبدیل شدهاند و یا آینده ای که با لبخندی شاید تلخ، برای فرزندانشان متفاوت تر از آن چه هست، تصور میکنند!
مینی بوس از کوچه پس کوچهها وارد بلوار دوم طبرسی شد؛ انتهای آن فضای وسیعی بود که به گفته یکی از ساکنین با سابقه این منطقه که به عنوان راهنما ما را همراهی میکرد، توسط سازمان قطار شهری مشهد تملک شده است. او با ناراحتی و عصبانیت زیاد میگفت ورود قطار شهری به این منطقه به جای خدمت رسانی به مردم بیچاره، بدبختی را برایشان به ارمغان آورده است.
به گفته او مالکان دارای متراژ بالای زمین، پول خود را از قطار شهری گرفتهاند اما خورده مالکها که دستشان به جایی بند نیست، هنوز بعد از دو سال از تملک، ریالی دریافت نکردهاند و به بهانههای مختلف آنها را پس میزنند و مردم که به دلیل بیکاری و فقر توان پیگیری ندارند، خسته و ناامید از ادامه پیگیری منصرف میشوند.
وارد طبرسی 56 میشویم، ساکنین خانهها با تعجب به ما نگاه میکنند، انگار دیدن ساکنین سایر مناطق شهری در این خیابان هم برایشان عجیب است چه برسد به رفع مشکلاتشان که به رؤیایی تلخ تبدیل شده است.
انتهای آن زمین بایری را دیدیم که به گفته ساکنین در ایام محرم محل برپایی خودجوش خیمه عزای امام حسین (ع) و پذیرایی از 3 هزار عزادار حسینی است که باز هم از ایستادگی مردمی خسته حکایت دارد.
به گفته مردم آنها بارها درخواست داده و از شهرداری پیگیری کردهاند که در زمینی که خودشان میدهند سالنی ایجاد کنند که برنامههای تفریحی، فرهنگی و مذهبی مردم این منطقه را میزبانی کند اما دیگر از پیگیریاش ناامید شدهاند.
وارد این زمین که شدیم، بازی کودکان چشمم را به سمت حوضچه ای کشاند که پر از فاضلاب بود و از چوب داخل آن میشد حدس زد که بیش از 2 متر عمق دارد. ترس مادران از افتادن کودکانشان که هیچ جایی جز همین زمین خالی و پر از زباله نداشتند در حوضچه پر از فاضلاب را میشد به راحتی در چهرهشان دید.
خانه ای که به تنهایی در میان این زمین وجود داشت هم یکی دیگر از صحنههای جالب توجه بود؛ خانه ای که ساکنینش با چشم اشک بار، خبرنگاران را با مسئولین اشتباه گرفته و وقتی متوجه اصل موضوع شدند، با ناامیدی از بی نتیجه بودن پیگیریهایشان در طول چندین سال زندگی در این خانه خبر دادند؛ خانه ای که در چند متری انشعاب گاز سایر خانهها، همچنان از این نعمت خدایی محروم است.
به گفته یکی دیگر از ساکنین، جدای از سالک که جزو جداناشدنی این منطقه است، شبها آواز قورباغهها در این زمین و اطراف حوضچه فاضلاب در همه محل طنین انداز میشود؛ قورباغههایی که برای بهره مندی بیشتر ساکنین از صدای آوازشان درب هر خانه ای را که باز ببینند، واردش میشوند.
در همین محل خانه ای را با دیواری بلند شبیه دیوار اماکن امنیتی و انتظامی دیدم که زن جوان ساکن آن با افسوس از سرقتهای بیش از اندازه در این محل و بی توجهی نیروی انتظامی به امنیت آن سخن گفت که ناچار است برای در امان ماندن خود، این گونه دیواری بلند را ایجاد کند.
پدری هم در سمتی دیگر از ترس خود برای بیرون آمدن زن و بچهاش از خانه حرف میزد؛ ترسی که ناشی از حمله چندین باره گلههای سگ ولگرد به ساکنین این منطقه است؛ سگهایی که علیرغم تماسهای مکرر ساکنین به شهرداری، ظاهراً باید آزاد باشند تا آزادی را از مردم این محل بگیرند.
انتهای زمین و مقابل این خانهها دیواری بود که قطار شهری در اطراف زمینهایی که تملک کرده است کشیده بود؛ مردی که 36 سال سابقه زندگی در این محل را داشت از خاطره کودکیاش گفت که تصویر یک تابلو در میان این زمین در آن نقش بسته است؛ تابلویی که روی آن نوشته بود 2000 متر زمین برای احداث حسینیه، مدرسه و فضای سبز وقف شده است اما اکنون در تملک قطار شهری است و اطراف رویای بچگی او را دیوارها محاصره کرده است. رؤیایی که امروز با سُرسُره بازی بچههای این مرد بر روی تپه خاک و نخاله، از رنگهای کودکیاش فاصله گرفته و کاملاً سیاه و سفید شده بود.
باز هم بخاطر کمبود زمان تیمی که در ظاهر برای کمک به این مردم فراموش شده تور خبری را به راه انداخته بودند، ناچارا با عجله خود را به مینی بوس در حال حرکت رساندم اما فریادهای مادر جوانی علیرغم عجله این تیم من را به سمت خودش کشاند؛ مادری که از اجبار خود و دیگر همسایههایش برای زندگی در این منطقه به دلیل فقر و ناتوانی مالی و از تنها مدرسه این منطقه با بیش 45 تا 50 دانش آموز در هر کلاسش در دو شیف فعال است، حرف میزد که با توجه به شرایط نامناسبش در زلزله اخیر مشهد میتوانست فاجعه ای غیر قابل جبران را رقم بزند.
آخرین حرفی که از این بازدید هنوز در ذهنم مانده است، سخنان مادری سالخورده است که پس از سالها رنج حق اعتراض را هم گاهی از او میگیریم؛ مادری که گفت: آیا مردم فقط در هنگام رأی گیری آدم هستند. مسئولین فقط در ایام انتخابات ما را یادشان میافتد. همین مردم آنقدر غیرت دارند که همیشه از مسئولین حمایت کردهاند و در همه انتخاباتها و صحنهها حضور داشتهاند. مردم با چه دل خوشی به اینها اعتماد کنند!!!
گزارشی از مصطفی قویدل
عکاس: سعیده خاکزاد